از ادبیات تا زندگی (قسمت دوم) مسعود والی زاده

مسعود والی زادهآوانگاردها

از ادبیات تا زندگی (قسمت دوم)

پس این ابزار علاوه بر وجه مثبت و کارآمد خود یک وجه منفی و خطرناک دیگر دارد- ادبیات فرمایشی-  ادبیاتی که در خدمت قدرت باشد،از بیان وضعیت موجود، آنچنان که هست، (نه آنچنان  که صاحبان قدرت  و استعمارگران می نمایانند) سرباز خواهد زد. ادبیاتی که در خدمت صاحبان قدرت باشد با تبلیغ و ترویج و تریبونهای بزرگی که صاحبان قدرت در اختیار آن قرار می دهند در وارونه انعکاس دادن و تحریف واقعیتها تلاش خواهد کرد. این وجه ادبیات که در تحریف واقعیتها تا به حال هم نشان داده که موفق است در قالبها و صورتهای متفاوت خود را نشان می دهد. البته فرم های جدید برای یک نوع ادبی خاص- مثلا شعر- یکی از مؤلفه های زیر بنایی جنبش و تحرک دایمی است ، چرا که فرم های کهن توانایی توضیح و تفسیر پدیده های نو و ضرورت های نوتر را نخواهند داشت. ادبیات راستین هم  برای مبارزه با همه تباهی ها و تحصیل ضرورتهای انسانی به صورتهای نو نیاز خواهد داشت(پس تغییر صورتها و فرمهای کهن کاملاً سیر طبیعی خود را دارند و این چرخه مداوم بسیار قوی تر از آن است که اصرار و پافشاری ما را بر ماندگاری صورتها و فرمهای ملموس و دم دست تاب آورد. اما آرایش مداوم صورتها اگر همپای ادراک و هضم ضرورتهای اجتماعی نباشد اعتبار خود را از دست خواهد داد.)به همین خاطر ادبیات فرمایشی- که در مسیر پویایی و تحرک ادبیات انحراف ایجاد کرده است- با اصرار برداشته ها و انکار ضرورتها و دگرگونی های اجتماعی اعتبار  خود را از دست خواهد داد و بی شک شرمسار تاریخ خواهد بود.

 

 

نیما، شاملو، اخوان و فروغ شعر امروز را در نظر بگیرید. ما هیچ کدام از آنها را صرفاً به خاطر تغییر در ساختارهای شعری معتبر نمی دانیم.

بلکه درست به خاطر- درک حضوری دیگری – در شعر امروز  و نزدیک شدن به زندگی و دغدغه های بسیار پیچیده انسان امروزی است که نبض شعر را در اختیار گرفته اند. درست نقطه مقابل آنها کسانی که با آن همه بیانیه و مانیفست و سخنرانی و تبلیغ و ترویج و آنهمه بوق و کرنایی که به راه انداختند،امروز کسی شعرشان را به خاطر ندارد. چرا که همه ی ساحت های شعری شان یا در فرم خلاصه می شود یا بازی با زبان و دست بردن در پارامترهای آن . و اینجاست که سرنوشت انسان هم عصرشان را در مفاهیم قالبی پوشیده اند و البته آنچنان پیچیده هم عمل شده است که انگار ادبیات می بایست در سیر تکاملی خود به اینجا برسد و البته ظاهر قضیه هم همین است و بسیاری هم به همین ظاهر بسنده کردند و به قضاوت نهایی شان رسیدند. اما قضاوت تاریخی که به انسان تعلق دارد،هیچ مقوله ای را غیر از آنچه که در خدمت انسان و زندگی انسان است- با هر رنگ و لعابی که باشد-  تاب نخواهد آورد.

اما امروز موقعیت ما غیر از موقعیت نیماست. پرواضح است که ساختارهای زندگی فردی و اجتماعی ما بسیار پیچیده تر و به همان میزان گریبان گیر تر شده اند. پس کار شاعر امروز به مراتب سخت تر ، دقیق تر و موشکافانه تر از نیما باید باشد. تا به هسته ی شعر امروز نزدیک شود.

در هر صورت وضعیت نیما و شعر نیما و یا شاملو و… بر همه ی ما واضح است و سخن گفتن در این مورد هم مبحث اصلی ما نیست. اما بعد از نیماست که تعهد و مسئولیت در برابر انسان و زندگی انسان شکل صحیح خود را به بار نشانده است.

منظور از شکل صحیح تعهد ، وظیفه انتقادی ادبیات است. اگر نه بازتاب جهان پیرامون ما در نوع ادبی ، اگر صرفاً بازتاب و انعکاس بدون کم و کاست واقعیت ها و پدیده های اجتماعی باشد جامعیت و حد و حدود هنر را زیر سؤال خواهد برد. پس ادبیات علاوه بر ظرافت های هنری خود و بازتاب واقعیت های اجتماعی حتماً باید ازنوع انتقادی آن باشد و به موازات این انتقاد ، نکوهش و پرده برداشتن صریح از رخدادها ،حتماً مار ا به  شرایط مطلوب دعوت می کند.

سارتر معتقد بود:” که در غرب یک نوع مسئولیت انفرادی و پراکنده هست و حال آنکه در شرق آنکه سوسیالیسم یعنی بر عهده گرفتن مسئولیت همه ی انسانها به وسیله ی انسان ، عقیده دارند که مسئولیت نویسنده هم باید به مقیاس کل اجتماع در نظر گرفته شود. پس بحث درباره ی اینکه مسئولیت هست یا نیست بیهوده است. باید گفت مسئولیت هست اما در این دو جامعه مختلف صورتهای مختلف دارد”.

به همین جمله ی آخر استنادمی کنیم،مسئولیت هست اما در جوامع مختلف صورتهای مختلف دارد. بنابراین مسئولیتی که بر دوش ادبیات ماست با توجه به تغییرات کیفی مناسبات اجتماعی  ما باید تغییر در کیفیت هنر و ساختارهای هنری ایجادکند.

ما نمی توانیم هر تغییر کیفی هنری را مثبت و لازم بشماریم. چرا که این تغییرات حتماً در جهت تغییر مناسبات اجتماعی نیستند، حتی  ممکن است درست نقطه ی مقابل آن باشند.

پس بایدابزارهایمان را درست بشناسیم و ببینیم اصلاً این ابزارهای می توانند کارآمد باشند یا نه؟ باید ببینیم چرا توده ی مردم این ابزار (ادبیات) را به ما سپرده اند و چرا ما این سلاح را به دست گرفته ایم؟! اصلاً این سلاح را به ما سپرده اند تا بر چه چیزی و یا چه کسی بتازیم و از چه چیزی و یا چه کسی دفاع کنیم!؟و یا نه فارغ از هر نوع تاخت و تاز و یا دفاع ،در برابر این نوع نگاه: که ادبیات هستی دارد  و به خودی خود حق حیات دارد و فارغ از ابزار گونگی اش باید در خویشتن خویش بارور شود باز این سؤال مطرح می شود : که ادبیات بر فرض اعتلای غایی خویش و بی آنکه ارزش گذاری متریال یا غیر متریال شده باشد ( که نزاع بین اهل فلسفه ی زبان شناسی است ) کاربردش در زندگی انسان چیست؟! و البته هستند که از پیش آماده جواب بدهند : ایجاد لذت. و من می گویم اصلاً حق با شماست. ادبیات صرفاً برای ایجاد لذت است که خلق می شود و وظیفه ی دیگری ندارد. و باز و باز و دوباره و دوباره این سؤالا مطرح می شود که آیا این لذت و ایجادش به نفع طبقه ی خاصی نخواهد انجامید و درخروجی نهایی اش دستهای آشکار و پنهان سرمایه داری و حاکمیت استبداد در کار نیست؟!(که البته رابطه ی ادبیات و سرمایه داری را در فرصت دیگری شرح خواهم داد). پس تغییر صورتها و فرمهای کهن کاملاً سیر طبیعی خود را دارند و این چرخه ی مداوم بسیاری قویتر از آن است که پافشاری ما را بر ماندگاری صورتها و فرمهای ملموس و دم دست تاب آورد. اما آرایش مدام صورتها اگر همپای ادراک و هضم آرایش و تغییرات مدام اجتماعی نباشد اعتبار خود را از دست خواهد داد.

این نوشته را با چند جمله ی معروف از آلبرکامو به آخر می برم و باز هم به این سؤال فکر می کنم که: براستی ادبیات چه می تواند بکند؟!

( ما نباید خدمتگزار هدفهای ناشایست باشیم تا وجودمان بیهوده گردد.

–        ما همه ملتزمیم گرچه خود این را نخواسته باشیم و در نهایت مبارزه نیست که ما را هنرمند می سازد بلکه هنر است که ما را به مبارزه وا می دارد.

–        هنرمند به حکم وظیفه اش  گواه آزادی است و این توجیه و برائتی است که گاهی برای او گران تمام میشود).

اشتراک گذاری: