دو شعر از محمد بم

دو شعر از محمد بممحمد بم

شعر اول:

ما هول می خوریم ما لیز می شویم!

هی از دُکان به چاه واریز می شویم

یک سنگ ضربدر نیروی جاذبه

ما اوف می شویم، ما جیز می شویم!

ما روی سطح خاک جاری نمی شویم

ما” ، “تیک” می خوریم، “کاریز” می شویم

قانون چندمیم، عکس العمل – عمل

برگشت می خوریم سرریز می شویم

آرام می خزیم لای علف ملف

و کود خطه ای زرخیز می شویم!

تحت شرایطی با اصطکاک صفر

ما در نتیجه خب … یک “چیز” می شویم!

یک قاب، تخته نرد، یک لنج ، دسته تی!

یا اینکه پایه ی، یک میز می شویم

[ترجیح می دهیم، کاغذ شویم و بعد..

)این نیز حرفی است، این نیز می شویم!!)]

 


این بیت جدی است: سوژه تویی، ببین!

ما ریز می شویم… ما ریز می شویم

افسوس عاقبت، یک دسته ی تبر

در دست وحشی ِ چنگیز می شویم

یک مشت حرف مفت، پایستگی* ما!

خونریز می شویم… ناچیز می شویم

 

*قانون پایستگی انرژی و ماده

شعر دوم:

پشت به پنجره بدون سوال
بی تفاوت به شهر در آشوب
خوردن چای سبز با سیگار
حل داروی معده در مشروب

ناله سر می کند “بنان” با من
سینه از “داغ تازه” جرواجر
با پر و بال کنده زندانی ست
مرغ با مزه ی سحر در فر!

توی این روزهای آخر سال
سر این مرغ روی خاک افتاد
آنکه هرگز در آستانه ی عشق
پای ننهاده بود، سر بنهاد!” *

مادر از فر نجات می دهدش
تا نسوزد پر نداشته اش
چونکه کلا گرسنه ایم همه
زود در ظرفمان گذاشته اش!

قصه چسبیده بود در بشقاب
مرز راوی و مرغ مبهم بود
آنچه او می جوید و تف می کرد
تکه های محمد بم بود!

خواهرم داد می زند به سرم
تف نکن تیکه هاتو تو سفره!
مادرم جیغ می کشد از ترس
نجسه! هتک حرمته! کفره!

کاشکی مثل مرغ پر بکشم
بعد از پنجره عبور کنم
شهر را در حواس پرت کنم
شعر را از سر تو دور کنم!

عادت من همیشه این بوده
شام یک چیز مختصر بخورم
یا که در طول شب بمیرم و بعد
شام تاریک را سحر بخورم!

الکل و قرص معده هم باشد
دست کم معده درد را دارد
لایق موریانه ها هم نیست
این تنی که عجیب می خارد!

زندگی مان که قهوه ای باشد
خوردن چای سبز مسخره است
پشت را کرده ام به پنجره چون
اصل قصه درون پنجره است

 

*سعدی

اشتراک گذاری: