شعری از اسعد الغریری
برگردان: سودابه مهیّجی
شن هاي ساحل را چون بستری پهن کرد
خوابید و ملافه ي آفتاب را بر روي خود انداخت
اعصابم گر گرفت که آيا چه وقت خوش بختي را خواهم چشيد؟
اي دريا
پرندگانت با او سخن مي گويند و ازدستانش مي نوشند
و موج هايت شادمانه پا مي کوبند و پايش را مي بوسند
و شن ها از فرط غيرت ذوب مي شوند
در آغوشش مي گيرند و برهنگي اش را مي پوشانند
دريا ! من مانند توام و در عجبم از او…
□
اي اندام شرابي رنگ! شن هاي دريا داغ ترند يا سينه ي من؟
فرشَت رمل البحر ….
فرشت رمل البحر ونامت وتغطت بالشمس
وصارت مثل النار اعصابي يمتى الحلو تحس
طيورك يابحر تغازلها وتشرب من ايديها
وامواجك تركض فرحانة وتبوس رجليها
والرمل يذوب من الغيرة يحضنها يغطيها
وانا مثلك يابحر واكثر معجب جدا بيها
ياصاحبة الجسد الخمري .. رمل البحر ادفى او صدري؟!