رفتن به بالا
  • دوشنبه - 2 مرداد 1391 - 21:25
  • کد خبر : ۵۵۱
  • چاپ خبر : دو شعر از محسن عاصی (غزل پست مدرن)

دو شعر از محسن عاصی (غزل پست مدرن)

محسن عاصی

شاعر، داستان نویس

تحصیلات: مهندسی مکانیک

فعالیت ها: وب نویسی، غزل پست مدرن، موفقیت در جشنواره ها

 

 

شعر اول:

« اگر در اول نمایشنامه تفنگی به دیوار آویزان باشد، این تفنگ تا آخر نمایش حتماً یک بار  شلیک خواهد کرد»   (آنتوانچخوف)

قبول کن که نه ، از ابتدا نمی دانست

که راوی ات ، ته این قصه را نمی دانست

همیشه مرگ برای تو آخرین چیز است

رُوِلوِرَت ساکت مانده ، گوشه ی میز است

دو بطری وُدکا پشت گیجی ات پیداست

چخوف نبود ، که این خنده خنده های خداست

که دود می شوی آرام ، مثل بی عاری

تمام کردن خود توی زیر سیگاری

تمام کردن این قصه ، قصه ی یک مرد

تمام کردن خود ، بعد سال ها سردرد

خیال سرخ تو در بین باوری طوسی

 رولت…و ساده ترین شکل بازی روسی

به تیر و درصدی از احتمال دل بستن

به رفتن از تو ، بدون سوال دل بستن

شبیه پایان بندی خوب و خاص شدن

تمام کردن و از زندگی خلاص شدن

دوباره گریه و سردرد بعد بیداری

دوباره زندگی و زندگی تکراری

دوباره بغض تو و راوی ات که غمگین است

چخوف بگو که چرا  قصه آخرش این است ؟

نگاه مانده  به روزی که چشم می بندی

یواش ، تلخ ، بدون صدا ، که می خندی↓

و می خزی تو در این حس خوب بی عاری

دوباره له شدنت ، توی زیر سیگاری

شعر دوم:

« خون به پا خواهد شد »

اسب های بخار در حمام

مرد، از اسب قدرت افتاده

زن ِ قدرت در انتهای خط

اسب ، از کورس سرعت افتاده

چندتا فکر خام در حمام

چندتا مرد پخته با یک زن

پای قدرت درون گِل مانده

اسب در حسرت برنده شدن

بی بخاری مرد در خانه

بی بخاری اسب در یک پیست

بی بخاری زن میان جمع

بی بخاری قدرتی که… نیست

داغی در سرش بخار شد و

فکر این اسب های بومی بود

زنِ جا مانده گوشه ی یک پیست

مثل حمام ها عمومی بود

اسب در پیست حس مردی داشت

زن ِ حمام ، خواب قدرت دید

مرد ِ خامی بخار رامی سوخت

خواب ِ حمام ِ بی بخار پرید

اسب ِ قدرت تمام بود ، تمام

مرد ِ قدرت هنوز فرصت داشت

زن به حمام رفته بود و فقط

چند اسب بخار قدرت داشت !

مرد ِ افتاده از بخار و اسب

وسط پیست ، توی مه گم بود

زنِ چشم انتظار پایانش

قسمت مرد و سهم مردم بود !

اسب از قدرت و نفس افتاد

نفس ِ آخرین مرد از زن

زنی از مردها تمام شد و

مرد ، خود را تمام کرد از زن

جسد زن به روی کاشی ها

جسد مرد در میان بخار

جسد اسب انتهای پیست

خون به قدرت رسیده بود انگار

محسن عاصی

شاعر، داستان نویس

تحصیلات: مهندسی مکانیک

فعالیت ها: وب نویسی، غزل پست مدرن، موفقیت در جشنواره ها

 

 

شعر اول:

« اگر در اول نمایشنامه تفنگی به دیوار آویزان باشد، این تفنگ تا آخر نمایش حتماً یک بار  شلیک خواهد کرد»   (آنتوانچخوف)

قبول کن که نه ، از ابتدا نمی دانست

که راوی ات ، ته این قصه را نمی دانست

همیشه مرگ برای تو آخرین چیز است

رُوِلوِرَت ساکت مانده ، گوشه ی میز است

دو بطری وُدکا پشت گیجی ات پیداست

چخوف نبود ، که این خنده خنده های خداست

که دود می شوی آرام ، مثل بی عاری

تمام کردن خود توی زیر سیگاری

تمام کردن این قصه ، قصه ی یک مرد

تمام کردن خود ، بعد سال ها سردرد

خیال سرخ تو در بین باوری طوسی

 رولت…و ساده ترین شکل بازی روسی

به تیر و درصدی از احتمال دل بستن

به رفتن از تو ، بدون سوال دل بستن

شبیه پایان بندی خوب و خاص شدن

تمام کردن و از زندگی خلاص شدن

دوباره گریه و سردرد بعد بیداری

دوباره زندگی و زندگی تکراری

دوباره بغض تو و راوی ات که غمگین است

چخوف بگو که چرا  قصه آخرش این است ؟

نگاه مانده  به روزی که چشم می بندی

یواش ، تلخ ، بدون صدا ، که می خندی↓

و می خزی تو در این حس خوب بی عاری

دوباره له شدنت ، توی زیر سیگاری

شعر دوم:

« خون به پا خواهد شد »

اسب های بخار در حمام

مرد، از اسب قدرت افتاده

زن ِ قدرت در انتهای خط

اسب ، از کورس سرعت افتاده

چندتا فکر خام در حمام

چندتا مرد پخته با یک زن

پای قدرت درون گِل مانده

اسب در حسرت برنده شدن

بی بخاری مرد در خانه

بی بخاری اسب در یک پیست

بی بخاری زن میان جمع

بی بخاری قدرتی که… نیست

داغی در سرش بخار شد و

فکر این اسب های بومی بود

زنِ جا مانده گوشه ی یک پیست

مثل حمام ها عمومی بود

اسب در پیست حس مردی داشت

زن ِ حمام ، خواب قدرت دید

مرد ِ خامی بخار رامی سوخت

خواب ِ حمام ِ بی بخار پرید

اسب ِ قدرت تمام بود ، تمام

مرد ِ قدرت هنوز فرصت داشت

زن به حمام رفته بود و فقط

چند اسب بخار قدرت داشت !

مرد ِ افتاده از بخار و اسب

وسط پیست ، توی مه گم بود

زنِ چشم انتظار پایانش

قسمت مرد و سهم مردم بود !

اسب از قدرت و نفس افتاد

نفس ِ آخرین مرد از زن

زنی از مردها تمام شد و

مرد ، خود را تمام کرد از زن

جسد زن به روی کاشی ها

جسد مرد در میان بخار

جسد اسب انتهای پیست

خون به قدرت رسیده بود انگار

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه