درک جدید از جهان شعر (۱) منصور خورشیدی

درک جدید از جهان شعر (۱)

منصور خورشیدی

 

درک جدید از جهان،توصیف وضعیتی است که شاعر در شرایط ویژه در شعر به تصویر می کشد، باز نمایی احساسی که ناگهان سراینده را تحت تاثیر موقعیت در محیط قرار می دهد.

زمینه ای که منجر به سرایش شعر می شود. بحران زمان،درک از اشیا ، هم نشینی واژگان و توانایی شاعر در کاربرد زبان ، جهت بر قراری ارتباط.

پی بردن به درون مایه ی شعر در وهله ی نخست برای مخاطب آسان نیست . در خوانش دو یا چند باره ی شعر است که می توان تجسمی از ذهنیت شاعر را در یک قطعه یا یک مجموعه شعر درک کرد .

ساختار یک اثر هنری به ویژه شعرعلاوه بر درون مایه، هماهنگی واژگان ، خلق تصویر های مرئی یا نامرئی ( عینی یا ذهنی )، تشبیه، استعاره ( مصرحه یا کنایی ) تناسب، مراعات نظیر، ایهام و ایهام تناسب است.

بهره وری از صامت ها و مصوت ها، حرکت و سرعت تخیل در توالی تصویر ها کارکرد هجا، واژه و جای آن در مصراع،  عمده ترین وجه شکل گیری شعر محسوب می شود که رابطه ی شاعر را با مخاطب حفظ می کند.

حاصل جمع همه ی عوامل فوق ترسیم ساختار و فرم شعر است که به صورت ساده یا نمادین موجب می شود تا به ساحت معنایی یک اثر راه پیدا کنیم.

منش هر شاعری در نگاه نخست تابع موقعیت او است . امور ممکن که او را در شرایط جغرافیایی مستقر کرده است . از همین رو است که کلمه و کار کرد های تصویری ، حاصل تجربه های دیداری و شنیداری در محیط شاعر می شود . تفاوت در نوع نگاه شاعران هر دوره ای  از همین جا آغاز می شود .

صورت عینی کلمه در شعر زمانی تحقق پیدا می کند که شاعر ساختمان درونی آن را بشناسد . تا تجلی کارکرد کلمه را در شعر به تماشا بنشیند . از شکل ظاهری ، مصوت ها و صامت ها ، رنگ و نور ، جلوه های دستوری زبان تا کارکرد معنایی آن ،

 

بهره وری از واج آرایی ، اشتقاق ، ترکیب ، جناس ، تضاد و پارادکس و مجاز  در رسیدن به آفرینش های شاعرانه برای خلق موقعیت ، زمینه را برای استفاده از صورت های متفاوت کلمه آماده می سازد تا روح کلام در نظر مخاطب آسان جلوه کند .

شاعر وقتی در شعر خود اشیا را نام گذاری می کند با تداعی های ساحرانه قدرت آن را دارد که تناسبی بین آن ها بر قرار کند . به گونه ای که خود در میانه نباشد .

غیاب شاعر در میان شعر در حقیقت حضور غایب او است که اشیا را نام گذاری می کند . اگر توقفی در خلق ارتباط صورت می گیرد از ویژگی های هنر زبانی محسوب می شود . مکث دوتفکر ، دو تخیل و دو مصراع ، اطراقی است که تامل بر انگیز است . از قول سارتر : ” لحظه ی شاعرانه همیشه لحظه ی مکث است ، لحظه ی خود شیفتگی و دلجویی از خویش است .” لحظه ای که خواسته های شاعر در خلال کلمات ، ورای خاصیت ارتباطی ، عینیت و جسمیت پیدا می کند .

چون شعر لحظات درون نگری ، تامل و در خود فرورفتن ، باز گشتن و باز یافتن خود است . بیرون رفتن از حجاب است . زیرا همه ی اشیا حاجب ماورا هستند . ساحت دو سوی هستی اند که با تصویر به خلق موقعیت کمک می کنند .

عناصر کلامی در بافت معنایی و کارکرد نحوی و آوایی در کنار ساختار زیباشناسی به ثبت تصاویر ذهنی کمک می کند . در این شرایط استفاده از نظام نشانه ها زمینه را برای تصاویر دیداری و حسی آماده می سازد .

تصاویر حسی ، ذهن شاعر را بر انگیخته می کند ، بر خلاف تصاویر دیداری ( تجسمی ) که از پدیده های پیرامونی ذهن شاعر را تصرف می کند .

شکل شعر سهم شاعر در شگرد های زبانی است . که در حیات شعر حضور دارد . و در تفکر شاعر غایب است . شعر هایی که با مضمون واحد قصد بیان حرفی را دارند ساده تر دریافت می شوند . و سریع تر مخاطب را به درک همان موضوع واحد می رسانند .

جادوی واژه ها ، معماری کلام ، تکنیک زبانی ، ساخت و فرم نقش بیشتری در واحد های زبانی مثل یک قطعه شعر دارد . تا بازی های زبانی ، شاعر حرفه ای کسی است که قلمرو کلمه و رابطه آن را با زبان بشناسد . تا راهی به درون شعر باز کند . و در گذر از سطح و با استفاده از ابعاد سه گانه زمینه را برای پرش های ذهنی آماده کند. اگر شاعری هوش و شور زبان در سرودن شعر نداشته باشد . به ساختار زبان نمی رسد ، به جای کلمه در مصراع نمی رسد ، به آهنگ طبیعی کلمات و طنین حروف نمی رسد .  یعنی به مفهوم واقعی کلمه نمی رسد . اگر برسد به حد توان از معانی فرهنگ نامه ای کلمه پیش تر نمی رود . همه حرف این بود که نوع نگاه شاعر به کلمه نیازمند مهارت و تجربه ی شاعر است .  که آن را در کجا و چگونه به کار ببرد. تا مورد توجه مخاطب و منتقد اثر قرار بگیرد .

البته بدون گذر از سطح اشیا نمی توان به ماهیت درونی آن رسید . شاعری که تسلط بر زبان داشته باشد می تواند ورای دیده های خود اشیا را تصویر کند . و به غایت شعر برسد .

آن گونه که شاعران حجم تصویری در دل تصویر و موقعیتی در دل موقعیت خلق می کنند .نوع نگاه در این حوزه متفاوت است با نگاهی که روی سطح اشیا توقف می کند . و تصویر های بصری می سازد .

شاعران حجم با تجربه و مهارتی که در کارکرد کلمه از خود به جا می گذارند .توجه خود را معطوف به آن سوی کلمه می کنند . که دیداری نیست . تکوین تصویر در این قلمرو تفاوت دارد با تصویری که شاعر از سطح اشیا در شعر به جا می گذارد .

شاعر حجم با این بُعد از نگاه به کار برد کلمه در زبان می رسد . چون رفتار با زبان را از طریق تصویر های ماورایی تجربه کرده است . چنین طرز رفتاری با کلمه شعر را به سمت معماری قطعه هدایت می کند .

تصرفی در مظاهر اشیا ، وسعت دادن به جهان واژه ها سهمی است که شاعر در آفرینش و خلق شعر از خود به جای می گذارد . با این شگرد وارد حیطه ی تفکر مخاطب می شود . چون فاصله ی بین واقعیت مشهود و ماورای آن را به خوبی درک کرده است .و به درک هماهنگی زمان و مکان ، حرکت و سرعت ، طنین و هماهنگی حروف رسیده است . حتی به معانی تازه تر برای کلماتی که حامل معنا نیستند.

تصور می شود نیاز شعر امروز کشف نادیده ها است ، اشیا ی ناشناخته ای که باید تصویری از آن ترسیم شود و نام بگیرد تا نمای رابطه شود . موضوعی که باید در نگاه نخست مورد توجه زبان شناسان ، پدیدار شناسان و شاعران باشد .این حرکت رجعتی باشد تا انسان شاعر به اصل خود مباهات کند .

تظاهری یگانه بی آن که شعر به غرض و هدفی آلوده شود . چون شعر زمانی وسعت و بیکرانگی خود را از دست می دهد که ارجاعی به بیرون از خود داشته باشد .

حضور جهان ، انسان و زبان در سیکل باز هر گز بسته نمی ماند چون هر شاعری با مکانیسم خیال و زبان به ارائه متن یا عبارتی می پردازد که جهان ذهنی خود را گسترده تر نشان دهد . اما ناتوانی در کاربرد کلمات و خلق تصاویر تجسمی ( دیداری )  پرداختن به ساحت معنایی و بی توجهی به نحو زبان گاهی شاعر را در یک حرکت تسلسلی –  دورانی قرار می دهد که ذهن و زبانش بسته می ماند .

پرداختن به ساختمان درونی قطعه و معماری دادن به مصراع و تصویر ها در قلمرو فرم به نوع نگاه شاعر جسارت می آموزد .و زبان را وسیله ی رسیدن به بُعد سوم حرف می کند .چگونه ؟

بر روی این حرف اندکی مکث می کنیم ، زیاده گویی و اطناب شاعر را از نیت اصلی در ارائه ی حرف دور می کند . شاعر باید زبان را به سمت ایجاز حرکت دهد . به سمت فشرده ترین نوع بیان یعنی مجاز که عصاره ی استعاره است .

دستور زبان راه را برای ورود به سمت ایجاز در کلام آماده می سازد همه ی فاصله ها را کوتاه می کند . مکثر را به وحدت می رساند . اسم جای صفت می نشیند و صفت جای اسم . فعل کارکرد خود را به مصدر می دهد . و اسم مصدر کار فعل را انجام می دهد .

امکانات گسترده ای که  دستور زبان در کاربرد کلمه ، برابر شاعر قرار می دهد . راه رسیدن به درک شعر را آسان می کند . بهترین نمونه ی ایجاز را می توانیم در کتاب  ” لبریخته ها ”  از یداله رویایی  در یافت کنیم .که پیش تر در دلتنگی ها خوانده بودیم . اگر خوب خوانده بودیم !

به قول رویا ” هنر خواندن همان قدر اثر دارد که هنر نوشتن “

 

ادامه دارد – خورشیدی

 

اشتراک گذاری:

مدیریت سایت

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید