رفتن به بالا
  • شنبه - 20 اردیبهشت 1393 - 09:09
  • کد خبر : ۳۴۵۴
  • چاپ خبر : دو شعر از اسرار حامد مقتدر/ شعر افغانستان

دو شعر از اسرار حامد مقتدر/ شعر افغانستان

دو شعر از اسرار حامد مقتدر/ شعر افغانستان

اپیزود هفت

 

خسته‌ام

لو می‌روم لای لالی

در لیلامی*

لیلا منم

که سقت”ط” می‌کند دردهایش را

در دیگ بخار

و آخ پهن شده‌یی روی چند تا لزت”ذ”

در سمفونی

که شب پیش، چند تا جنازه بودم

و جرم‌هاشان متفاوت

فاحشه‌ام که مُرده است، گریه می‌کند، از می‌آورد هایش

و زن دوم آخرین کتک را حمل کرده

از شوهر عسبانی “ص”

زیر سبحانه”ص”

سه

چهار

پنج

هنوز پرونده‌هاشان لال اند

من هم، لال خواهم شد.

 



۱۳ و ۳


و هنوز تو رشد می‌کنی / با جنین یک زایمان / و بزرگ‌تر لگد می‌زنی
ساعت سه دقیقه مانده به نمی‌دانم سیزدهی‌ست که جل‌ات را از گِل درآورد / و تو هنوز نمرده باشی
آن‌طرف اتاق جوره‌ی داری که صدایش را در باد از دست داده / و خنده‌هایش را جمع کرده‌ برای کلماتی که باید گریه کند /

می‌خندد
تو از زمان مخروج می‌شوی / در تاریک‌خانه‌ی که سر از در بلند کنی تا دیوار / و زایمانی را در دستت فشار دهی / که زاییدن مرگی شده باشد
با خنده‌‌های مخوف
با دندان‌های که از عقلانیش شروع می‌شود
و می‌خندی
و می‌خندی
ومی‌خندی را چند مرتبه بزرگ می‌شوی / که از پشتت در نیاید این دمی که قرار است از من در بیاوری /
من با تو در سردخانه‌ی آن طرف شهر پشت‌‌گوش زندگی را خواهم دید / و تو مرگی را در سر داری که از نطفه‌ات شبیه‌سازی شده باشد / و تزریقی که کرده‌ی معتادیت را نمی‌سازد /

تو بلند بلند گریه‌خواهی کرد
و هیچ‌کس وحشی نیست
پدر گفته‌ات محمد
سرش را روزی به زمین خواهد زد
از اشتباهی که قرن، قرن در ادامه خوابِ طویل می‌بیند

 

 

دو شعر از اسرار حامد مقتدر/ شعر افغانستان

اپیزود هفت

 

خسته‌ام

لو می‌روم لای لالی

در لیلامی*

لیلا منم

که سقت”ط” می‌کند دردهایش را

در دیگ بخار

و آخ پهن شده‌یی روی چند تا لزت”ذ”

در سمفونی

که شب پیش، چند تا جنازه بودم

و جرم‌هاشان متفاوت

فاحشه‌ام که مُرده است، گریه می‌کند، از می‌آورد هایش

و زن دوم آخرین کتک را حمل کرده

از شوهر عسبانی “ص”

زیر سبحانه”ص”

سه

چهار

پنج

هنوز پرونده‌هاشان لال اند

من هم، لال خواهم شد.

 



۱۳ و ۳


و هنوز تو رشد می‌کنی / با جنین یک زایمان / و بزرگ‌تر لگد می‌زنی
ساعت سه دقیقه مانده به نمی‌دانم سیزدهی‌ست که جل‌ات را از گِل درآورد / و تو هنوز نمرده باشی
آن‌طرف اتاق جوره‌ی داری که صدایش را در باد از دست داده / و خنده‌هایش را جمع کرده‌ برای کلماتی که باید گریه کند /

می‌خندد
تو از زمان مخروج می‌شوی / در تاریک‌خانه‌ی که سر از در بلند کنی تا دیوار / و زایمانی را در دستت فشار دهی / که زاییدن مرگی شده باشد
با خنده‌‌های مخوف
با دندان‌های که از عقلانیش شروع می‌شود
و می‌خندی
و می‌خندی
ومی‌خندی را چند مرتبه بزرگ می‌شوی / که از پشتت در نیاید این دمی که قرار است از من در بیاوری /
من با تو در سردخانه‌ی آن طرف شهر پشت‌‌گوش زندگی را خواهم دید / و تو مرگی را در سر داری که از نطفه‌ات شبیه‌سازی شده باشد / و تزریقی که کرده‌ی معتادیت را نمی‌سازد /

تو بلند بلند گریه‌خواهی کرد
و هیچ‌کس وحشی نیست
پدر گفته‌ات محمد
سرش را روزی به زمین خواهد زد
از اشتباهی که قرن، قرن در ادامه خوابِ طویل می‌بیند

 

 

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه


یک دیدگاه برای “دو شعر از اسرار حامد مقتدر/ شعر افغانستان”