شعر اول:
خوابت نخواهد برد، اگرچه جار زد من را
چون نیمه شب، همسایهات گیتار زد من را
من ماتم و از من صدایی در نمیآید
همسایه اما، بعد شیشه، بار زد من را!
من روزیام که مادری من را نمیبیند
لبخندیام که مجری اخبار، زد من را
من را گره کردی به سمت فک دشمن، بعد،
هر عقدهات بر سینهی دیوار زد من را
اعدام من در دادگاه از اعـ/ـترافیکِ
شهری که با میدان آزا… زار زد من را
بیخوابیات را کف زدی با چند همسایه
وقتی که دیدی عقدههایم دار زد من را.
شعر دوم:
دست من باز/شد پر از خالی
خالی از بازهای چشمانت
دستهی خالی گلی در دست
خالیِ بسته پای چشمانت
چند دانه درونِ/با-غم بود
یکی از چند دانه چشمت بود
*
مغز تسبیح میزند هر شب
ای که مغزم فدای چشمانت!
*
چای شد دانههای تسبیحم
چای خشکی که بستهاش پر بود
گل از اول درون بسته نبود
تا ببازم۱ به جای چشمانت
چشم باز تو باغی از گل بود
دور دستم چمن چمن گره خورد
دست من باز/بسته شد خالی
شدم از باغ چای چشمانت
(چون که دروازهی تو باز نبود،
به خودم گل زدم که شاد شوی
من که دریافت کرده خواهم شد
پوچ را در ازای چشمانت)
دستهی خالی گلی/در آب
چای را عق نمیزنم راحت
اول شعر، آخر شعر است:
بازها پر زدند از باغت.