دو شعر از شعله آذر

دو شعر از شعله آذر

 

لحظه های اندوه

کنار می گیرد از صدای عجیب زاغ ها

خنده ی زن های میوه چین باغ همسایه

و افتادن سفت نارنج ها

به سبدهایی که زود فراموش می شوند.

لحظه های تنهایی

مماس می شود به لب های دختری

که خاطره های سبک به سبد داشت

و رد آدم های ناگهان را به دود می سپرد.

چشم می رود به ردیف صندلی های شلوغ

و من که حوصله ام برای یک غروب تنگ است

به عادت نبودنت چای می نوشم.

۷/۹/۹۲

 

طوفان نباش

حتا باد،

تا آن چه می خواهی

از تو نگریزد،

درخت باش

تا او که می خواهی

زیر سایه ات

قرار گیرد.

بهمن ۹۲

 

اشتراک گذاری: