دو شعر از کوکب توفیق خواه
شعر اول
می فهمم
کمی بیشتر از فهمیدن
یعنی درد می کشم
روز
چشمانم را باز می کند
با چاقویی که از دل دیروز
بیرون می کشد
و این عمل های سر پایی
نیازی به اتاق عمل ندارند
نیازی به معلومات پزشکی
نیازی به هوشیاری بعد عمل
که هی در سرم می جنبد
کجا !!
کی!!
یادت هست دیوانه !؟
زمان باید می گذشت
تا کوچه ها ،یخ برسرشان را
گردن زمستان بیندازند
پرستوها، کوچ اجباریشان را
گردن یکدیگر.
شعر دوم
انگشت ها
کاغذ را می خراشند و
هوا درد می کشد
پرندگان خشک شده
جای کلمات می نشینند
حجم خالی سکوت
دوش به دوش
شانه هایمان را
سست می کند
به ردیف کوتاه و
کوتاه تر
درست مثل درختان
در امتداد همین جاده
به ردیف
کوتاه و
کوتاه تر
درست مثل شاعران
وقتی واژها
لال زاییده می شوند