شعری از ابوطالب شیرین

شعری از ابوطالب شیرین

هوا روشن شده اما

خبری از زنگ موبایلم نیست

بویی شبیه بوی لاشه نهنگ دراتاق پیچیده است

سرم راآرام می چرخانم

بعد خوابیدنم انگار

همسرم دکوراسیون خانه راتغییر داده

ساعت دیواری سر جایش نیست

قاب عکس

میز آرایش

تخت خواب

حتی زنم سر جایش نیست

ازجا می پرم

زیاد روی پاهایم نمی توانم بایستم

چهار دست و پا

دورخودم شروع می کنم به چرخیدن

خوک های دریایی وحشت زده از من دور می شوند

آنقدر می چرخم که از نفس می افتم

لبه یخ می نشینم

پوستم کلفت ترشده

شاید از سرمای زیاد اینجا باشد

سرم را می چرخانم

توله ها بهت زده به من زل زده اند

من بهت زده به توله ها خیره می شوم

اشتراک گذاری: