شعری از حمید رضا اکبری شروه
کوچ می کنی
بودنم را از این همه !
پاییزت بودی ماندن می دهد
همیشه کسی ماندنی نیست
خودمان باشیم /بیا
آیینه را نفهمیده /ترانه نشویم
از تمام روز ها قد نکشیم
سکوت را درک نکرده حرفی نزنیم
بر روی هیچ نتی
چپ نکرده خودش نشویم
کوچ هم که می کنی
خودمان باشیم
ماه را نبریم
تا زمین خدا
بر روی عقربه های شب سکته نزند
بیا خودمان باشیم /یا نباشیم
به آسمان تف نکنیم
مردم احترام دارند
آرزویشان بشویم
تا صبحی که همیشه در حال آمدن است ….
–کارون –