شعری از حمید رضا اکبری شروه

چهره ساده آب شده ام

بیرون زدم ازخودم
زدم به چاک !
تا دست بریده ات را دیدم تهران
آسیا هم زخم تو را دارد
رعشه انداخته ای
تیغی زیر گلویم
بغلم می کند تیغ !
لباسهایم را در می آورم
توپخانه ات
دولولی هم نیست
آویزانش بشوم
باد بخورد لباس هایم خشک !
از عرقی بشوم
که با زنانه گی ات کرده ام
شنیده ام
آنقدر پدر سوخته ای
که دوربین های مدار بسته
شکار نمی شوی
زیپ دستهایت هم
تا کجا های بختم را بسته است
نمی توانی بگیری
و تقدیر سرودن
از خودم / کلاهم را می برد
باد غبغب انداخته
چهره ساده ی آب شده ام
با این تن
که تابوتم می روم زاییده می شوم .

اشتراک گذاری:

مدیریت سایت

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید