چند شعر از بختيار علي
مقدمه و برگردان فارسي: بابك صحرانورد
بختيار علي، شاعر و نويسنده بسيار سرشناس كرد، از معدود روشنفكراني ست كه توانسته در اين چند ساله ي اخير افق هاي نويد بخشي را براي ادبيات معاصر كردي رقم بزند. آثار او در ايران و در بين فارسي زبانان نيز با اقبال عمومي خوبي مواجه شده و برخي از شعرها و رمانهايش تاكنون به چاپهاي متعدد رسيده اند. بختیارعلی متولد سال 1960 در شهر سلیمانیه ی عراق است . همانجا تحصیلاتش را تا مقطع ديپلم به پايان رسانده وسپس تحصيلاتش را در رشته زمین شناسی دانشگاه های سلیمانیه واربیل پي گرفته است. دردروان دانشجويي در تظاهرات دانشگاه سلیمانیه در سال 1983 مجروح شده و به همین جهت دانشگاه را براي هميشه رها می کند. سال 1994 جنگ دامنه داري مابين احزاب كردستان عراق درمي گيرد كه به (برادركشي) مشهور شده است و بخيتار علي به مانند بسياري از روشنفكران آن ديار به نشانه اعتراض به اين جنگ خانمانسوز كردستان را ترك مي كند. او پس چند ماه اقامت در دمشق به آلمان مي رود و در آنجا پناهنده مي شود و در شهر(كلن) آلمان اقامت مي گزيند و تمامي وقت خود را صرف نوشتن كرده است. جداي از اينكه در آنجا با گروهي از همفكران و همنسلانش براي مدتي ماهنامه اي را به نام(رهند) منتشر ميكرد كه تاثير بسزايي بر روند مباحث روشنفكري در كردستان عراق گذاشته بود، تعدادي رمان بلند را نيزدر طول اين ساليان به نگارش درآورده كه در تيراژهاي بالايي منتشر شده اند. آثار او تاكنون به زبان هاي عربي، فارسي، انگليسي، آلماني، روسي، اسپانيايي و فرانسوي ترجمه شده اند. او نخست كارش را با شعر آغاز كرده و بيشتر از هشت مجموعه شعر از او در عراق منتشر شده است. بختيار علي بعد از شاعران نسل شيركو بيكس و عبدالله پشيو، جزو شاعران معاصر نسل سوم کردستان عراق است که در شعرهایش همواره به جستجوي پرسشهای هستی شناسانه،کشف تصاویر غریب و ناب با فرمی بدیع، متفاوت، عمیق و همچنین مضامین جدی و جهانشمول که از دغدغه های اصلی انسان مدرن نيز هست. مي باشد. وی با انتشار تعدادی مجموعه شعر همچون (کتاب آدم کش ها- کار کردن در باغ های فردوس- جلاد- درها- عشق- کارناوال- شهر- گناه – آه، روزگاران خوش دیروز- فریادهای ابلیس- بازگشت- وطن – بوهیمی و ستاره ها) توانست شعر معاصر کردستان عراق را به سمت و سوی امیدبخشی رهنمون کند و شعر امروز کرد را با تأکید بر زبانی تراش خورده، ساده و تفکری که در خور این نوع شعراست، هدایت کند. نام او همواره دركنار مجموعه اي از شاعران خوب آن ديار همچون دلاور قره داغي، هيوا قادر، نزند بگيخاني، رفيق صابر و كريم دشتي، بر بلنداي شعر كردستان عراق مي درخشد. زبان شعر های او درعین حال که بسیار صمیمی ست اما پر استعاره و پر ایهام نيز هست. گویی او در درک دیگری که از جهان و انسان «تَرک خورده»ی معاصر به دست داده است، رنگ و بوی واقعی واژه ها را به تمامی بر خواننده آشکار ساخته و او را در افسونی سحرآمیز واگذاشته است.در اشعار او خواننده به شکل غریبی به یک سفری آفاقی مي رود که در نهایت این مخاطب است که در شعر او خود را چون سالکی در سفر به جهان انفسی سروده هايش می یابد. نوعی رازآمیزی کلام با تصاویر زیبا اما نامتعارف که هر کدام گویای جهان ذهنی شاعراست، با چاشنی پرسش های فلسفی، همواره و جا به جا در آثار او هویداست و شاید همین عناصر است که شعر او را در نگاه نخست محکم، متفاوت و در وهله دیگر بزرگ می نمایاند. چنین برخوردی در شکل درونی شعر به همراه فرم خاص در زبان و دیگر صنایع لفظی و بیانی باعث شده است شعرهای او در خوانشی دیگر به خاستگاه مدرنیسم شعری پهلو زده و گاهی نیز تصاویر، رنگی اکسپرسیونیستی به خود بگیرند و شعر در جهان محال خویش همچنان غریب بماند. درواقع این شاعر با درک تازه ای که از شعر مدرن غربی و رویکرد تازه ای که به عناصر شعر کردي همچون فضا، زبان، طبیعت و همه آنچه که شعرکردي را متمایز می کند، دارد، آثاری را آفریده که چون قصیده ای نو بر ستیغ شعر معاصر کردستان خودنمایی می کند.
قبل ِمرگ
پیش از کُشتنم پرسید: از کدامین ملتی؟
از تبار گُل یا از نسل درختان
از نسل تبسم یا نم نم گریه
پرسید:
خانه تان نزدیک باغچه ی تعلیق زمان بوده
یا درنزدیکی خاموش ترين ثانیه های خُودکشي گُل ؟
خانه تان نزدیک نفس های گُل میخک بوده
یا که در کوچه ی بن بست درنگ گُل نرگس؟
پرسید: با چند گام از روشنی و تابناکی، میرسی به خیابان یقین
با چند لحظه ي شبنم، میرسی به بازار پروانه ها
نگاهم می کرد، می گفت:
تو از نسل گُل هاي گندم گون زیبارو نیستی؟
در مدرسه ی خداوندی گیلاس
دوستی داشتی، آواز سروش از دهان گُل سرخی می خواند
رفیقی داشتی، برای اناری لب بسته استخاره می کرد
من ترا در خیابان خوشبختی هاي دروغین دیده ام
دست هایت را در دست پگاهي پر زرق و برق دیده ام
از خواب هایت پیداست همه ی خاک زمین را درنوردیدی
همه ي شیشه هاي خرد شده ي خانه ات، دلیلی هستند بر همصحبتی شب با تو
نسترن های فرو ریخته در حیاط خانه ات، نشان از خیزش تو تا بیکرانها دارد
بر اشک هایت نوشته است:
در غروبی ابدی،اتفاقي، میرسی بر آستانه ي حشر و در آنجا می بینی،
یک نفر پیش از کشتن ات، از تو می پرسد:
از کدامین ملتی، از نژاد بادي یا سیلاب؟ از کداميني تو، نسل گُل یا پروانه ؟
نخستین التماس
خدایا، عطا کن به من رشته ای از آب، قفل گلابی، کلید روح نی،
تیغ تیز آفتاب را
خدايا، دل شوره هایم را بر سر بهار مريز
بر کوچه ی یاران شهادت نوشم، گلدسته هایم را آوار نکن
نشکن آینه ی شب را،آینه باد، آینه آب را
خدایا، ارزانی فرما به من تابناکی
اشک تار و تيره
خانه ای در کوچه سار مهتاب
شب یک دانه انار.
خدايا، برویان بر سر رویش گیاه، ماه دیگر
بیاور بر سر این ظلمت دل، ابر دیگر
فروزان کن یک ستاره بر مستی مستانه بلبل
بتابان خورشیدي دیگر بر پيكر خونين گل سرخ
برویان… پر کن از دریا… اين خون را از نور لبريز كن
برویان … پر کن از شب … سبز کن اين بهار را از مرگ
مرهمی بگذار بر اين همه زخم
برويان زمیني ديگر را در كنار کشتگاهان ترس
کبوتر را بده یک بال دیگر، تا بخواندآواز پرواز ديگر را
برويان الفباي تازه اي را بر شعرهاي آن سوي مرگ
دفتري كوچك بياور، براي دردهاي جهان آن سوي مرگ .
التماس دوم
خدايا !
كبوتر را بگو عفوم كند
همه ي ستارهها
خورشيد و مهتاب مرا ببخشند
خدايا!رخصتي ده تا از زيبایی و دريا بگذرم
از پروانه و خيال
از غم حقيقت
تا برسم به شكوفهی محال.
خدايا ! بگو تا ببخشند من را
آنهایی كه مرا زادند
همان هايي كه از من زاده شدند
عفوم كنند
كسانی كه چون آنها بودم
كسانی كه چون من بودند .
تقسيم كردن
چون جهان را سهم بندی كرديم
فردای فولاد از آن تو
قلب لطيف صبحگاهان از آن من
علف چاروادار انديشههای امشب از آن تو
حشيش نمور عصرگاهان از آن من
عطر خوش پایکوبیها
شيرهی درختان
خرگوش پر تشويش ميان غلات
گنجشك كوچك به زير فضلهی چارپايان از آن من.
نه رفيق، نه
وطن از آن تو، شرف، شراب، يار هم از آن تو
از آن من نيز خودم
گياه از آن تو، غله، انگور، چراغ هم از آن تو
از آن من نيز خودم
تفنگ از آن تو، جنگ ، خورشيد، خدا هم از آن تو
از آن من نيز تنها خودم .