چند شعر کوتاه از علی صالحی
۱
“این خاکستری
پیراهن نیست بر تن ام
سلول هایِ محزونِ پوستِ کرگدنی ست
که در آخرین لحظه هایِ حیاتِ وحشی اش
به زخم هایِ من
هدیه کرد …”
۲
“مرغ های دریایی
نه از درخت ها کینه ای دارند
نه از قفس خاطره ای…
گاهی بر آب
گاهی بر سنگ
و بیشتر اوقاتِ عمرشان
بر شانه های باد آرام می گیرند …”
۳
“درخت
زنجیریِ ریشه است
نه اینکه نخواهد نرود …
گاهی
ماندن
به شکلِ دیگری
از دست رفتن است …”
۴
“حیوان ِ خانگی ِ من
سنگِ کبودی است
که از کودکی
دل به تربیت اَش بسته ام
تا صبور
ساکت
سالهایِ سال فقط گوش کند …”
۵
“وطن ات را
از نگاه ات فتح می کنم
و تن ات را
از لب هات
تا آنسوی مرزهای جنون ام …
سربازانِ گمنام
در خاطره ی هیچ جنگ و صلحی امّا
به یاد نمی مانند “
۶
“در آغوش اسکله ی متروک
فقط دریا
آرام پهلو می گیرد …”