قسمت اول
مسعود والی زاده
این نوشته ها ممکن است کهنه و حتی پیش افتاده باشد، اما فکر می کنم ضرورت هایی که مطرح می شود اگرچه قبلاً از سر گذرانده ایم ولی تلاش ما همپای جامعه ما نبوده و نیست. یعنی اینکه هنر و ادبیات ما در واقع در سیر تکاملی خود به جایی رسیده است که جامعه و بستر اجتماعی ما از ادراک و هضم آن و استفاده درست از شیوه های کاربردی آن به عنوان یکی از سازنده ترین ابزارها عاجز است.
یک جای کار می لنگد، یعنی اینکه ادبیات ما می خواهد صرفاً ادبیات ( بدون شیوه های کاربردی اجتماعی، باقی بماند و از منظری خاص، بی آنکه گوشه چشمی به سیر تکامل تاریخی جامعه داشته باشد به تفسیر جهان بپردازد و برداشت ها و نگرش های خود را با حذف انسان و حرکت مردم و نقش اصلی آن در شکل گیری تاریخ بدست دهد، یا اینکه توده مردم ادبیات را با همه عواملی که دارد(حتی کاربردهای اجتماعی) در زندگی فردی و اجتماعی خود سهیم نمی داند و نه تنها سهیم نمی داند بلکه بی تأثیر می بیند.
در واقع حتی اگر بعد اول مسئله صادق نباشد،میزان تأثیر ادبیاتی که صرفاً طرح مسایل اجتماعی باشد در حرکت های اجتماعی و عوض کردن سرنوشت جامعه بطور مستقیم و صد درصد نیست.
یعنی برآیند تأثیر ادبیات در سرنوشت مردم خود به عواملی بسته است. ادبیات هیچگاه به طور مستقیم نتوانسته و نمی تواند بر فرض مثال فقر و نکبت و ادبار را از جامعه بزداید. اما می تواند سرچشمه های اصلی و علل و عوامل فقر و نکبت و ادبار را به مردم بشناساند و در سازماندهی کردن اراده عمومی توده مردم بر علیه این عوامل نقش محوری داشته باشد و ادبیات می تواند از نشانه های عینی بگذرد و به یک قضاوت یکپارچه و صحیح برسد،این قضاوت یکپارچه همه چیز را در بر می گیرد هستی،انسان،فیزیک و متافیزیک و همه عواملی که زندگی ما را ساخته اند مثل تاریخ،سیاست و…، ادبیات همه زندگی نیست اما با تفسیر و تأمل دقیق بر همه چیزهایی که ما را احاطه کرده اند مثل فقر ،استثمار،استبداد و فریب در تغییر و تحرک عمیق ترین لایه های اجتماعی به نفع مطلوب نهایی مؤثر خواهد افتاد.
ادبیات عین زندگی ،عین واقعیت ،عین مبارزه بر علیه فقر و بیماری نیست ادبیات نمی تواند جنگ و آثار باقی مانده آن را بزداید. با سلاحی که ادبیات باشد (حتی ادبیات ملتزم)باز هم نقش اصلی را بازی نکرده ایم.
در واقع نقش اصلی زندگی را باید در خود زندگی جست. اما در اینکه به همین تفسیرها و تأمل ها برای ایجاد تغییر و تحرک نیاز هست جای هیچ شکی نیست. پس در اینجا ادبیات در همه انواع خود بیشتر نقش واسطه را بازی خواهد کرد. سهم واسطه هم در این بازی فقط به اندازه واسطه است نه بیشتر.
یعنی ادبیات با همه فرازها و قله های بلندی که دارد در نهایت نقش ابزار به خود خواهد گرفت. همانطور که همه امکاناتی که در خدمت زندگی انسان وجود داد خود انسان و زندگی انسان نیستند. بلکه فقط می توانند نقش ابزار را برای انسان و زندگی انسان بازی کنند بنابراین ابزاری که برای انسان و زندگی انسان بوجود می آید ، “به قول سیمون دوبوار اگر پیوندش را از زندگی بگسلد، پوچ و بی معنی و حتی نفرت انگیز خواهد شد”.
به همین علت است که قشر وسیعی از جامعه چون تأثیرادبیات را در سرنوشت فردی و اجتماعی خود بطور مستقیم نمی بیند،از آن به عنوان یک اهرم کارآمد و تندرست استفاده نمی کند و به همین علت است که در جوامعی که نویسندگان، شاعران و روشنفکران آن راه کارهای استفاده درست از هنر و ادبیات را به عنوان یک اهرم اجتماعی به مردم نمی شناسانند، مخاطب خود را از دست می دهند. و به همین علت است که به اعتقاد من بر خلاف بسیاری از گفته ها و نوشته ها که نقش ادبیات را در جهت دادن مردم به نفع مطلوب نهایی بر سیاست و حرکت های سیاسی مقدم می دانند و معتقدند که ادبیات اجتماعی پیش از حرکت های سیاسی شکل می گیرد و ادبیات را از دریچه پیشتاز می دانند، شکل قضیه(در دو دهه گذشته) درست بر عکس شده است.یعنی سیاست نه تنها نقش محوری را بازی کرده است حتی به گونه ای ادبیات را از دور خارج کرده است. پس مردم برای مواجهه با عواملی که آنها را تحت الشعاع قرار می دهد، چندان مجالی نمی بینند که به نقش واسطه ها اهمیت بدهند. این ابزارها و واسطه ها برای انسان امروزی که او را از خودش گرفته اند، مسخ اش کرده اند و شخصیتش را لگد مال کرده اند، ابزارهای خوبی نیستند. انسان امروزی اگر رمقی برای مبارزه داشته باشد به نبرد رویارو وبلاواسطه می اندیشد. جمعیت حدودی ۸۰ میلیونی کشورمان را در نظر بگیرید تیراژ بهترین مجموعه شعرها و رمان ها، به ۳۰۰۰ یا نهایتاً به ۵۰۰۰ تا نمی رسد، تازه بیشتر آنها پشت ویترین کتاب فروشی ها باد می کند و نهایتاً به صاحب اثر بازمی گردد.
مردم چقدر از ادبیات فاصله گرفته اند و ادبیات چه تلاشی برای پر کردن این خلاء از خود نشان داده است؟
با این همه برگردیم به اصل مطلب و آن اینکه ادبیات به عنوان یک ابزار به قول ژرژ سمپرون هم می تواند چشمها را ببندد و هم بگشاید، هم می تواند جهان را آشکار و هم در مفاهیم قالبی بپوشاند. پس این ابزار علاوه بر وجه مثبت و کارآمد خود یک وجه منفی و خطرناک دیگر دارد.