دو شعر از اسرار حامد مقتدر/ شعر افغانستان

دو شعر از اسرار حامد مقتدر/ شعر افغانستان

اپیزود هفت

 

خسته‌ام

لو می‌روم لای لالی

در لیلامی*

لیلا منم

که سقت”ط” می‌کند دردهایش را

در دیگ بخار

و آخ پهن شده‌یی روی چند تا لزت”ذ”

در سمفونی

که شب پیش، چند تا جنازه بودم

و جرم‌هاشان متفاوت

فاحشه‌ام که مُرده است، گریه می‌کند، از می‌آورد هایش

و زن دوم آخرین کتک را حمل کرده

از شوهر عسبانی “ص”

زیر سبحانه”ص”

سه

چهار

پنج

هنوز پرونده‌هاشان لال اند

من هم، لال خواهم شد.

 



۱۳ و ۳


و هنوز تو رشد می‌کنی / با جنین یک زایمان / و بزرگ‌تر لگد می‌زنی
ساعت سه دقیقه مانده به نمی‌دانم سیزدهی‌ست که جل‌ات را از گِل درآورد / و تو هنوز نمرده باشی
آن‌طرف اتاق جوره‌ی داری که صدایش را در باد از دست داده / و خنده‌هایش را جمع کرده‌ برای کلماتی که باید گریه کند /

می‌خندد
تو از زمان مخروج می‌شوی / در تاریک‌خانه‌ی که سر از در بلند کنی تا دیوار / و زایمانی را در دستت فشار دهی / که زاییدن مرگی شده باشد
با خنده‌‌های مخوف
با دندان‌های که از عقلانیش شروع می‌شود
و می‌خندی
و می‌خندی
ومی‌خندی را چند مرتبه بزرگ می‌شوی / که از پشتت در نیاید این دمی که قرار است از من در بیاوری /
من با تو در سردخانه‌ی آن طرف شهر پشت‌‌گوش زندگی را خواهم دید / و تو مرگی را در سر داری که از نطفه‌ات شبیه‌سازی شده باشد / و تزریقی که کرده‌ی معتادیت را نمی‌سازد /

تو بلند بلند گریه‌خواهی کرد
و هیچ‌کس وحشی نیست
پدر گفته‌ات محمد
سرش را روزی به زمین خواهد زد
از اشتباهی که قرن، قرن در ادامه خوابِ طویل می‌بیند

 

 

اشتراک گذاری: