دو شعر از نعمت مرادی
شعر اول:
دوستت دارم را
تقدیم به خودم می کنم
بخاطر تمام شب های بی سیگاری ام
شب های که از سقف اتاقم درد می چکد
وبا عنکبوت اتاقم تا خود صبح روی فلسفه شطرنج بازی می کنیم…
وبه لب های پنهان نیچه شک می کنیم
روی همین پنجره غمگین
همین شیشه بخار گرفته
با انگشتم زنی را می کشم
که دوستم ندارد رابلد است
دیوارها ی همین اتاق از صدایش تشنج می گیرند
من /دیوار /پنجره/عنکبوت
کلماتی افسرده هستیم
در دهان همین زن
شعر دوم:
روی مو هایت گریه می کنم
روبه افتاب چشمانم را می بندم
وبه گنجشکانی که می خواهندبیدارت کنند
سلام هم نمی کنم
رنگ چهر ه ات چقدر پریده عزیزم
چقدر صندلی ها خالی اند
فقط من وگنجشک ها موهایت را تشیع می کنیم
باد خاک را به هوا می برد /وتوی صورتم می ریزد
کنار جنازه ات دراز می کشم
تا تنهایی ات را فراموش کنی…
شبیه همه خوابیدن ها
زمانی بازو هایم /اشیانه کوچکی بود
برای گریه کردن ها/نخندیدن ها
وگناه نکرد ه ات در صبح گند م زار
عزیزم جنازه ات که پوست بیندازد
مردم روستا هم
کمی ارامتر خواهند شد