دو شعر از نعمت مرادی
شعر اول:
دو زن /دوجفت چشم مشترک
و آینه ای که موهای ما را می بافت
برگونه هایمان رژ می زد
آفتاب هم بودیم
در یخ زدگی پلک
پلک پلک /روی چشمهای هم گریه می کردیم / می خندیدیم
پرده ها بوی زنانه ای دارند
پرده ها را کنار کشید
مردی وارد حریم پنجره شد
ما جفتمان عاشق مردی شدیم / که چشمهایش الهه گان شهوت بودند
گل ها بوی مردانه ای گرفته اند.
ملحفه /چکه چکه زخم می ریخت بر کاشی
دیگر مردی نبود
ما زنانی بودیم زیبا
با گوشواره هایی که صدایشان ناقوس مرگ بود.
ما فقط دنیای زنانه مان را دوست داشتیم.
شعر دوم:
دارکوبی که با نوک به چشمانم می زند
کوری چشمانم را نمی خواهد
آشیانه اش را می سازد .