دو شعر از کام بخش نیکویی(افغانستان/کابل)
فرجامین شک
به هنگامی که ده
در عمق فاجعه باد
نفس در نفس
کلبه شب گرد باد را
در تاکستانهای هزار پاره انجماد آدمی
برپا میکرد
و در وزش باد
خط میانه آسمانی
به شرم ساری سیارههای مقابل خورشید
در جستوجوی
فاجعه باد راهی شده بود.
به هنگامی که
تن در برهنه گی تمام شب
راهی تاکستانهای
در رگههای بریده باد
در وزش یک فرجام
در فرو ریزی یک متن
و در فروکاوی نقشی به امتدادی نفس باد
که در فرجامین شک
در خم و پیچ دیده گان آسمان
در نوری فرو میرفت.
به هنگامی که هر کس
در شبی میان ستارهها
تبخیر میشد
و امواج پر درخششی را
میان رفت و آمدها
در کنار جادهای از
فاجعه
رنگ هستی میزد.
این دایره و این خطوط شب کشیدهای
میان بادها
برفراز کوهی از نابودی شب
ماه را تحقیر نمیزدند
و خورشید را تلنگری که
آدمی تعریف شود.
مهر ۱۳۹۲ خورشیدی
نامهای متروک جهان
به گمان اغلب
فراموشت کرده بودم
ای آسمان!
ای صاعقهٔ رقاص خانههای شهر!
از حضور مبهم هستی نور نبودی
نمیدانم
این بار روایت شده
این بینامی نامهای متروک جهان
که با چشمهای خسته
کنار رودی میانهٔ ابری
از سیاهی بیآلایش شب
خسته و رخوت زده محوه میشویم.
و تو در میانهٔ کلامی
سوار بر ابری و آسمانی
ظاهر میشوی با مشتی از نومیدیهای یک مسافر و
هم چون منظرهای از آب چالههای پامیر
که نگاههای مبهوت شده آدمی
انگار نومیدی آدمیان
در خوابی روایت میشوند.
امروز بر تو خیره میشوند؛
هم جهان و هم خدا
و بر خطوط کشیده سیاهی تنت
روایتی میزنند
به نام، نامهای متروک جهان!
نمیدانم، من در جهانم یا جهان در من
به گمان اغلب
فراموش میکنیم که خود روایتیم!
شهریور ۱۳۹۲ خورشیدی کابل