احمد قائم مقامی
و البته بین خط کشى هایت
خودت را طوری نگاه می کنی
طوری که به خودتــــ هم نمی خندی
بعد از چندبار چرخاندن سرتـــ
روبروی پنجره
شک به سراغ کوک سوم پیراهن قدیمی
میخزد (میرفته
میشمارد تا بیماری های مرا
از خاطر بازتاب – برای همه
و به آن چشم های آبی
و بدن خودش که فکر میکند فقط
سراغ آینه میرود
حال و شب ما را ببین
به وقتش خط خطـی شده /خواهد شد
روح کریه اعتقادت
مسح عقلت را اگر درست بکشی درست اگر باشد
آفتابی را و آن طرف
بین افکارَت غلط میزند ؟
بیاییم از دور به همدیگر سلام
و آب مارا بغل گرفته
همه چیز را اگر دنبال خودم بچینم
اسیرشده آه کبک و روباه دنبال نفت است
از جزیره ای با نه با جیم و با استعاره خاک