جم جمعه
زمان، سنگین روی دوش عقربه ها حمل می شد
توی جمعه ی تقویم رومیزی نوشته شده بود:
اگر پنج شنبه مهربان نبود برایت جایی باقی نمی ماند.
*
قاب عکسِ روی دیوار شاهد صحنه ی رمانتیک داخل گلدان بود:
جمجمه ای شکافته شد
و از داخل آن جمجمه ای دیگر رویید
سپس جمجمه ی دیگری شبیه همان
همین طور جمجمه ها شکافته می شدند و جمجمه های دیگر از بین شان می رویید
آنقدر جمجمه ها شکافته شدند و روییدند که کل اتاق پر شد از جمجمه
و قاب عکس در دریایی از جمجمه مدفون شد
جمجمه های خونین
جمجمه های خشک و عقیم
جمجمه هایی با فک هایی که آواز می خواندند
با فک هایی که استفراغ می کردند
با فک هایی که آروغ می زدند
و با فک هایی که می خندیدند
قاب عکس در حالی که جمجمه ها را کنار می زد روی تخت خواب دراز کشید
و به تقویم رومیزی خیره ماند:
شنبه، یک سایه ی دوبخشی است
“تنی” که خودش را توی آینه “ها” می کند
وبعد با سر آستین آن را پاک می کند.