دو شعر از خیرالله فرخی

خیرالله فرخی

شعر اول:

اتفاقی از شدن

ما شعور هم ایم.. در هم ایم

و آن که حرفی از لای دندان مان بیرون می کش اد

می خواه اد به هم بخوریم

آن که اتفاقی از شدن می شود

در به هم خوردنی می رس اد

خورد با مصدرش

و هم با دیگرش

با من از راه

با ما هم از راهی

و زبان جمله چند رنگ می شود

از/ در هم شدن من با تو!

 

شعر دوم:

بوسه و جسد

 

پلک هات از دور چشم ریخته بر جان ام

بریز به دیدن ام

به مانندی که شکل ندارد

کسی که از پس من است و از پیش در من

بریز هر چه داری پلک در چشم

بریز به هر با هر از هر

هر که با هر چه از دور دیدنی ست

در به در برس اد یا نه

حال دورت به جان ام بکش اد.

 

آی ابروی ات کمی کج است

چشم های ات هم مشدد

در هی آ هوی بی دلیل

هایی کش ایده ام شبیه هوی

در من تنی بکش

ترکیبی از بوسه و جسد

شکل لب های بوسه ات

نازک تر از رگی

میان خلسه و مرگ!

اشتراک گذاری: