شعری از دنیس لورتوف/ ترجمه: مستانه پورمقدم
بُعد سوم
چه کسی باور می کرد
اگر می گفتم،
“آنان مرا بردند
و از فرق سر تا فاق
دونیمه ام کردند،
اما همچنان زنده ام،
و گام بر می دارم
و از هرآنچه که در پیرامون من است
از خورشید و موهبتهای دنیا خوشنودم.”
صداقت چندان ساده نیست:
گاه صداقتی ساده لوحانه فریبی بیش نیست
مگر درختان باد را میان برگهایشان پنهان نمی کنند و باز نجوا سر می دهند؟
بُعد سوم نیزخود را پنهان می سازد.
اگر مردانِ راه سنگ ها را می شکنند،
سنگ ها هنوز سنگ باقی می مانند:
اما عشق مرا شکست و شکافت
با این وجود هنوز زنده ام
تا ماجرای خوبش بازگویم – اما نه
به راستی که:
واژه ها
ماجرای مرا دگرگون می کنند. پس رهایش کن-
اینجا زیر آفتاب دل انگیز- داستانی ست
در حالی که همچنان نفس می کشم
و سویی دیگر گام بر می دارم.
The Third Dimension
Who’d believe me if
I said, ‘They took and
split me open from
scalp to crotch, and
still I’m alive, and
walk around pleased with
the sun and all
the world’s bounty.’ Honesty
isn’t so simple:
a simple honesty is
nothing but a lie.
Don’t the trees
hide the wind between
their leaves and
speak in whispers?
The third dimension
hides itself.
If the roadmen
crack stones, the
stones are stones:
but love
cracked me open
and I’m
alive to
tell the tale — but not
honestly:
the words
change it. Let it be —
here in the sweet sun
— a fiction, while I
breathe and
change pace.
Denise levertov