از پنج..
شعری از سجاد ممبینی
۱
صور پنجم است
فرو نه یاس
و به یاسا بیا
ای فرمان هزارۀ بی سُم
مو موی بلند شاد
قصیدۀ رحم پنج از پنج حربۀ نیلوفری
به در آویز
و حرز خاکستری پنج پر
بر خاک استران فوت کن.
فوت دری به دایرۀ دوار
با پری وحشی
پیکر پنج پیکر نجیب
– هفت پیکر از بر-
در آواز نهنگ خودکُش
و دود دود عزیز آراسته
ودا می شود در وداعی تر.
۲
[گل روز، نافۀ غزال خوش پا
و باد بادۀ صحرایی
صبح
– بین-
چه ماه چر می خزد
بر سبیل کارون
صبح که باشوی غریبی است
وآنک
خراج بین چشم و نیزه
در نیم دریایی
و تبسم در نیم دگر
نیم که عطر نحیف بودا…
۳
[پنج دل – از دل مگو که تخت-
برهنه ز پنج پل پیدا
راست می گفت
خروس خوان باید رفت
بس که افسار می تند شک
۴
دا .. دا.. ای دای خمیده
ابروان سبزت بپوش
و خرج مکن گیسو
این قصه طولانی تر از شب است…
بهار ۹۴- میداوود