شعری از عزیز کلهر
با خمره ی خیام
از نی شابور عطار تا
شولای در شراب شسته ی منصور
سراسیمه ریخته ام
در کوزه های شکسته ی سینه ات
اُه
که ایثار مسیح
به وقت کشیدن
جام در جلجتا
در جوهر من نیست
وگرنه
با خرقه ی خاقانی
از تبریز لب های تو خورده ام
تا ساغر لاغر گلوگاهت
که هزار پنجه ی پنهان
بر آن دست کشیده اند
پیرشده ام
پیر
دردی کش تجریش تا دار آبادم
گرسنه ای که نقشه ی وطنش
پیراهن پاره یوسف است
حالا
زلف تو
زلف زرتشت است
تمر کز بودای بامیان را که
به باد داد
که من در قونیه ی تو ترک نمی شوم
و لای سینه ی لیلی آسمان من است
که مدتی ست خواب تورا از چشم های کور مریم حیدر زاده دیده ام