شعری از محمود طیّب
پرسهی پسامدرن
بوی قطار میپیچد
در شکلاتی که دارم نمیخورم
و آهستهآهسته راه میافتم
خیابانی را که در من به انتها میرسد
گامهایم دارند
مرا به سمت رسیدن برمیدارند
چه وقیحانه
به ریش واژگانم میخندد
شعری که دارد مرا مینویسد
برگها
باخمیازه ای خشــِن و زرد
به سمت زمین خیز بر می/افتند
جاذبه
حالش از من
و اینهمه پاییز بهم میخورد!
سکوت غمگینی میچکد
بر کلاغهای بعد از ظهر