شعری از مری اولیور ترجمه شهناز خسروی
برنده ی جایزه ی ادبی پولیتزر ۱۹۸۴
غازهای وحشی
تو مجبور نیستی خوب باشی
تو مجبور نیستی
فرسنگها در بیابان
بر زانوانت، توبه کنان گام نهی.
تو تنها باید
به حیوان لطیف درونت اجازه دهی
تا دوست بدارد
هر آنچه را دوست می دارد.
با من از ناامیدی هایت بگو
تا من نیز
از ناامیدیهایم سخن ساز کنم.
مادامی که جهان به راه خود می رود
مادامی که خورشید و دانه های شفاف باران
سرتاسر قلمرو طبیعت را
از فراز چمنزارها
درختان کهن
کوهساران و رودخانه ها
می پیمایند
مادامی که غازهای وحشی
از آبی پاک آسمان
به خانه برمی گردند
هر که هستی
مهم نیست تا چه اندازه تنهایی،
جهان خود را به خیالت عرضه می کند
تو را فرا می خواند
به سان غازهای وحشی
تند و شورانگیز
و بارها و بارها اعلام می کند
جایگاهت را
در میان خانواده ی اشیاء.
Wild geese
You do not have to be good
You do not have to walk on your knees
For a hundred miles through the desert, repenting.
You only have to let the soft animal of your body
Love what it loves.
Tell me about despair, yours, and I will tell you mine.
Meanwhile the world goes on.
Meanwhile the sun and the clear pebbles of the rain
are moving across the landscapes
over the prairies and the deep trees,
the mountains and the rivers.
Meanwhile the Wild geese, high in the clean blue air,
are heading home again.
Whoever you are, no matter how lonely,
the world offers itself to your imagination,
Calls to you like the wild geese, harsh and exciting- –
Over and over announcing your place
In the family of things.