ترجمه: عبدالله کیخسروی
مایا
” پریشان ترین دریاچه، ستارهای از بخارآلودهترین جیوهی الکلی را
پیشکشمان کرد، مستیمان نبخشید
ای دوست ما از جمله صوفیان زاویههای زهد بودیم
که دانههای پستهی پارسایی لب به تائیدمان نگشود”
پروانههای رنگین بال عشق بهوجود
آلوده شدند آلوده
آلوده بهخوشهی گلواژههای پژمردهی گفتار
و چه پژمردگی و آلودگیای بود این آوارگیها!
مرجانهای اندوه درخشیدند و
زمردهای زمان از درخشش بازماندند
واژه از والیوم خواب آورتر است/ از آینههای آینده رنگین تر
شفافتر است از روشنان جان!
آی؟! اکسیریترین گفتار
کلافگی کلافگی کلافگی
یزدان آلوده رازی است، سوزآلوده عشق آلوده
ای گلگونگی سیمای آلوده به رخسار
از فوارههای سرریز واجهای سحرآمیز، جامی درکشیم و
شستشو بدهیم اندرونه را در کوزهای از ایقاع
دشتهای آبی سرب اندوههای خود
سرخ و آبی می درخشند… پاریون
جرقههای اخگر فتح و جذبهی عقرب
استخوان هایمان را سرخ می سازد سرخ!
به چه می اندیشی بااین حال؟! به چی.
طعم عشق آلود جملههای سکرآور از دهانمان می پرند و
رنگ می بازند گونههای سرختر از سیب سرخ
چراغانی گونههایی که می سوزند این چنین
در اشتیاق بوسهای پنبهای و عشقی حریصانه و محتاط
و “من شیعر” سوزناکترین ترنج های نارنجی گفتارهای پرتقالی را،
بهسوی آلالههای زنبقی باغ عمر پرتاب کند
و لیموترش خواهشهای گناهآلود را درسبد اطلسی ها بالا می کشد
و خود فرو می رود تا ساحت مرگ/ و میلاد
تا بارگاه کریستالی جمجمههای مرجانی و تمدنهای
رونق آلودهی گچی
***
ای رنگ باختهترین مزاج الکلی تشویش،
مستیمان نمی بخشی
میوههای سفرهی وجودمان پلاسید..
پیمانه از خلوت شب کسالت بار شد..
ای رفتار زیبا و جحیمیهای میلاد
ای حروف واژهزانی
که کلمه به کلمه پیمانهی عمر مارا انباشتهای..
***
چه مایهی لذتناک است، چه مایهی لذتناک است،
انگشتان شیشهای در برابر پرتوهای بنفشهآلود
انگشت آشیانهی زلف است، زلف، زلف زلف
و چه لذتی دارد مردن، در پرتو شعاعی بنفشهآلود
چه لذتی دارد یادآوری پهنای محنت بار دریای
ابدیت و
غارهای سنگی خاطرهای
که چمن زاران خزهآلود و زمانهای خزهای
هنوز کشفشان نکردهاست
آن “مایا”ی مشکوک کفرآمیزی که
امتداد خندههای بی تفکرش
لبخند سادهلوحانهی کودکان کودن می ماند.
ای رنگ پریدهترین روح الکل،
بگذار در این پژمردهترین آلودگی ها،
اشتیاق “مرگ” و “میلاد” را تاویل کنیم
تاویل…
و بخندیم با تن پوش هات رنگ وارنگ،
خندیدنی از جنس آتش
این کارناول زیتونی شدن رنگ هاست
“ساردین” کمرباریکترین قمری عرصهی پرواز با بالهای چوبین است،
که با لبخندی لخته بسته در گلو
به نجوا می خواند ساردین، ساردین
در این سیمین ترین، ابرین ترین، دلپذیرترین
لحظات آغشتهشدن به صاعقهی عشق و نفرت
تو یارم باش/ مهارم باش/ قرارم باش/ گفتارم باش
تا از پاچ آن گردن بلورین
سوزناکترین شراب آسودگی ها را سرکشم
و تمام گرهها و گریهها و گریوهها را از سینه
سرزیرکنم
و بی رسن و مهاری از گردنهی گردون
سرازیر شوم
“ساردین آی ساردین”
آخرین گرگ و میش بود که خوابهایمان پرید
ساردین/ نارنجی ترین گفتار لابهآمیزی ست
که با اندوهان آبنوسی در جنگ است
در این سیمین ترین و زیتونی ترین و کارناوالی ترین بنفشهزار
پیمانه از واژه پیمودیم. پاریون
آی؟! آنکه در اینجا با پیراهنی از پروانه ایستادهاست
چه زیباست.!
ما از نقابهای “مایایی ای” دم زدیم که خانهارواح وجود ماست
و با این رسوم مایایی نمیریم “ساردین”
با این تن پوشهای رنگ وارنگ چه زیبایم!
زندگی/ سلسلهای مایایی رنگین آسمان است
حجمی هم وزن از آب است که پی درپی نوشیده می شود و
دیگر سر فصلهای سرگردانی سگالش
هم مراد لذتناک سرودن را حاصل می کند.
***
دیگر هیچ چیز مستیمان نمی بخشد ای دوست
حالا باید شرابهای سیاه و تلخ را بپاچیم و
بر گل ناز و نیلوفری و گونههای پنبهای “ساردین” را بکوچانیم
این ویران ساختن تقدیرها و
تامل کردن خویشکاری باده است باده باده
ای گلهای معطر وجود، بددربدترین ساعات
بدمستانهترین ترانههای زهرآگین “تقدیر” را
ترنم کنیم و نرم ق آهسته بهرقص آئیم
در سحر گفتاری غرب غرقه شویم
مبادا دیگر نغمههای تنهایی به سراغمان نیایند
و کلید جادویی “مایا” را گم کنیم
مایا حسرتی سرخ است، هذیانی جنون آمیز است
تعریف ناپذیراست مایا..
مرامی است مهآلود که تاویل را تعطیل می کند..
بهراستی.. چه پژمردهترین آلودهشدنی است این آوارگی ها
ای صاعقهای ترین جنبشهای مستی
ما باید ریزش بارانهای جنون آمیز اسیدی را
هرچه زودتر در دفترهایمان ثبت می کردیم.
مستی، جاری کردن جنون جیوهای روحی کحول است
مستی، غش کردن شناختهای عقل است
مست خواهیم شد
مست
پاریون، پاریون
تو ای آتشهای خرد و کم بهره
که از کورهراههای آبی و سرگردان خدا
لاغرترید
تو ای رمههای خرد و غریب “سرور”
پیشاهنگم باش، یاریم کن.
نقدهای پرابهام عاجزند،
عاجزند از تفسیر جورابهای آغشته به نارنجهای خوش بو
باید چرک سودترین “زیبایی”های مایایی را
و عرق آلودهترین اشعار با طنابی به ارمهای درونمان بیاویزیم و
آوازهای چرب و وهم آلود و آغشته به ارواح الکل
برای / اوهامهای زیبایی/ای دوست سربدهیم
ای سرورترین “عقول”
باید اندوهان زعفرانیمان
(زیباترن آشفتهترین شبح وارترین آبنوسی ترین)
رازهای مایایی سرد مرگ را
تاویل کند تاویل
و پیراهن کتانی طبیعت را پرز به پرز
لا به لا پس بزنیم و
اوراق نوستالژیک گناهان را زیرورو کنیم
“به نغمههای حسرتبار حس می اندیشیدیم
که مرجانهای ورم کردهی واژه
با کاکائو دورهامان کردند”
نه، انگار مستی در راه است
مست شدن از دریاچهی سکرآلود عشق
نه، انگار
حروف پلک بستهی شعر، دیده برهم نهادهاند
پیکی از ترانه تا دیده از هم بگشاید
پاریون، پاریون، پاریون
بارانی از حروف دیوانهی
دو، ری، می، فا، سل، لا، سی، دو
قمقع، هب، هب، حقحق، عقرقرف
بودا، بودا، بودا
کوخی سیاه و سایهسار که سرپناهمان باشد
شلال تر است از شعر
در این غرقاب شراب و زمهریر بر درون آشوب..
دیگر ثانیههای هذیان/ الواح جنون را تومار نمی کند نه
دیگر فرار هم دشوار است دشوار
ای سالارترین روح شعر و نفرت
سروری کن “ساردین”
“پیراهن بنفشهایش زیباترست”
پولک باران روحم، رهائی از دوایر اصوات است در این سرای
و این مزاح دم دمی و کریستالی گرگ و میش
زبانه زبانه در منجنیق شعر می سوزد
بر کنیم این والههای اندوهرنگ درون جوش زاویهها را و
با دشوارترین شیوه به یادبیاوریم،
اصیل زادهترین، باایل و تبارترین، شاسوارترین دوست
“ساردین با آن جثهی نحیفش زیباست”
چه زیباست (پاریون) در چمن زاران قرق
” وزش هیبت غزالان پلنگ آلود”
و شکر خندهی جیوهای بید مجنون،
این نیمهخدایان نامیرا به حبههای پاکیزهی قند می مانند
هنوز پیش بندهای آغشته به زهر “بشریت” فرو نیفتادهاست
آی آدمها..
(انگبیان شرنگ سرشتند این عزیزان)
***
چه مژدهگی ای است این آوارگی
مرجانهای اندوه درخشیدند و
زمردهای زمین از درخشش بازماندند
پاریون پاریون پاریون
پس کی جرعهای از ایقاع خداوند می نوشیم و
از اعماق بی انتهای آسودگی آویزان می شویم، پس کی؟
“خوشبختی در سکوتی شاهوار است” و
بودن، چیدن دانههای سیاه زیتون است
از متن شیری رنگ روتختی فغفور
و شکفتن شکوفههای لبخنداست در…
پاریون پاریون پاریون
ای انفجار وحشت و…
وهم آلودهترین ترس،
در این باتلاق بوی ناک مخفیمان کن
مخفی
مست نمی شویم مست؟
ترانههای “من شعر”هم
سکری کحولی عشقی عمیقمان نمی بخشد
با این بدمستی ای سرمستی ست
ما تنها هذیانهای بودن خود را تومار می کنیم
و چه تومارکردنی است این!..
“باران به منافع باران می ماند”
و هرز رفتن شبهای شادمانی و روزهای پریشانی
و ترانههای سحرآمیز.. پاریون پاریون
آفتابی ترین سایهها پژمردهمان نمی ساخت
ای دوست، ای آشناترین دوست
***
مرجانهای اندوه درخشیدند و
زمردهای زمین از درخشش بازماندند
“پاریون” قومری غریبی است
که با اندوهی محو می خوند: “ساردین”
“ساردین پیراهن بنفشهآجینش زیباتر است”
“یک کیسه نمک از شعر و شب شورتر است”
“یک کیسه فلفل از شب و شعر تندتر است”
نه روز دست آموزمان شد
نه شب و نه فصول
بگذار با هذیان سرخشان سربر بالین بگذارند
گل ناز و بابونههای زلیخائی و لبلابها
بگذار دل بسپاریم به گفتارهای خوش بوی شب بو
***
نمی دانستم زندگی آن “مخروبهای نیست که از خاطرمان می گذرد”
هستی، سراسیمهترین شعر است، شعر باختن لذتناک
چه کسی آن را مزه می کند؟
“شعر تندتر است از فلفل، ظریف تر است از گل گونه،
نفرت انگیزتر است از محرومیت، زیباتر از دریاست، شعر
درخشان تر است از اخگر، گوشت آلودتر است از طاعون،
دردناک تر است از جذام، آشناتر است از کوچههای درهم و برهم عقل
طلائی تر است از ترفند موهای نورسته و طلائی
روسپی تر است از روسپی گری، سوزان تر است از سوختن
آسمانی تر است از اتمسفر
آمازونی تر است از آب
کاهنانهتر است از پیشگویی های مغانه
شعر، رنگ آمیزی است
رنگ آمیزی کلبههایی مایایی
مردن، به شعر آغشتن تن است
ایقاع جرواجر شدن روح است”
مست نمی شویم
به تومارکردن هذیان های دیوانهوار
راه که می افتادیم
نه کرسیهای نیلوفری، نه لالهزارها، نه آب
نه مایا، نه آوازهای سوزناک پاریون،
نه جهش فوارهها، با پشنگهای از نقرهی خام
روتختی مرمری هم نیست، سفیدتر از برف
***
راه که می افتادیم
برمی گشتیم و از گوشهچشم عطر گل نیلوفر می پاشیدیم
ساردین ای ساردین
“ساردین” به پاشنههای گلابی مانندش خرت و خرت راهمی رفت و
باگوشهی چشم سخن می گفت
خوابیدن در سایهی آن طره رمیده و بدکردار،
ازلی ترین لحظات زمان است
ازلی ترین لحظات…
پرتاب می شوند اندوهان سکرخوردهی وجود
و ذوب می شوند سخرههای دوزخی اضطراب
پاریون، پاریون
***
راه که افتادیم ساردین در سایهی درختان واج درازکشیدهبود
همسفر من به پیشوازمان آمد
آنجا در داروخانهای کوچک
در میان خرمنی از داروهای سفلیس نشستهبود
و به آرامی کپسول های سفالکسین کلمه را می ترکاند.
ردیف سوزن های پلاستیکی زابرامان می کرد
به تندی تکان خوردیم
تکان می خوردیم و قطرات شبنم شرم روی لبخندمان می رقصید.
***
همسفر من با پیمانهای از واژه
کلمات آغشته به آلاله، تن الوان پرتقالی را تفسیر می کند
پرتره، پرتره، پرتره
ای آشناترین تردیدهای موجود
عاصی ترین سرخ
پژمرهترین زرد
افسردهترین آبی
آرامترین سبز
پاکیزهتر از سفید
راهمی افتادیم
راهکه می افتادیم، و چه افتادنی…
“نسیم نوک دماغمان را می افسرد”
باد خندههای حنائیمان را با خود می برد
“وجود، مخروبهای است برای آسودن ای دوست
به ریزش دانههای شراب آلود انار می ماند وجود”
زمان، با تمام آزادگی اش آزارمان می داد و
مانع می شد نقره بارانش را متوقف سازیم
(نه مرگ ملک ماست نه میلاد و
نه دانههای عدس جوانی)
دیگر هذیان های جهنمی را نمی شود تومار کرد
دیگر واژههای سرابی سرنوشت باز نمی شوند…
راهمی افتادیم و خورشید هم…
پاریون، پاریون
دیگر
گوش های غم انگیز
دیناری هم سفر سیزیف های مایایی را
تمام نمی کنند
۱۹۹۸