شعری از وحید رزاینی

 

شعری از وحید رزاینی (غزل پست مدرن)

خاموش کردم در کف پاهام سیگاری را بعد کز کردم درون بی کسی هایم می خواستم دوروبرم دیوار باشد

وا کردم از افراط بند کفش هایم رابستم دو دستم را دوپایم را به تختی تا ماندن برایم از سر اجبار باشد

 

در جا زدم روی تردمیلی که دنیا بود چرخید زیر پایم و ماندم سر جایم من را ببین تا اخر جریان نفهمیده

گالیله و کشفش به صناری نمی ارزند وقتی قرار است اتفاقاتی که در دنیاست تکرار در تکرار در تکرار باشد

 

من شیخ بی ایمان به هر سجاده ای هستم کج کردم از راه رفیقانم جهانم را دنبال من هستند کل دوستانم

تکلیف معلوم است و من هم آرزو دارم عمامه ام جای سرم بر گردنم باشد این بار اما کاربردش دار باشد

 

در بیت جاری چشم  هایم را به در بستم در انتظار دوستان خوب و خوشبختم در فکر فردای پس از اعدام هستم

میدانم آن دنیا به دستم هیچ دستی نیست اما برایم کافی است آنجا که مستی نیست در دست من یک فندک و سیگار باشد

اشتراک گذاری: