شعر پناهجو از شادی سابُجی
پناهجو
آب های یونان و قطارهای اتریش
جزیره ها، کشتی ها، بندرها
ایستگاه ها
منتظرِ هیچ موجی نبودند
که سیلِ آمدنت ناگهان
این چنین بی تابشان کرد
پناهجو
جامدان کوچک ات که خالی است !
تو با کدام لباسِ گرم
به آغوشِ سرد خاکِ خشاب فروش
پناه می آوری؟
پناهجو
نگاه کن به خشاب ها
به بذرِ گلوله های افشان شده در خاکِ ات
که سفیرِ کدام سرزمین را صفیر می کشد؟
به کجا می روی پناهجو؟
پناه جو
سفینه بگیر
و به خورشید پناه جوی
که آغوشش گرم باشد
و فردایت را نسوزاندت…
قطارهای خورشید لای ریل ها به شوق می دوند تا تو بیایی
و کشتی های خورشید
منتظر که برانی
ناخدای پناهجو
۱۱ شهریور ۱۳۹۴-معادل ۲ سپتامبر ۲۰۱۵
فرانسه