مکث و مروری بر مجموعه شعر «پذیرفتن» سروده‌ی گروس عبدالملکیان

کنارحروف الفبا منظره‌ها عمیق ‌ترند
مکث و مروری بر مجموعه شعر «پذیرفتن» سروده‌ی گروس عبدالملکیان، ۱۳۹۳

این که شعر معاصر فارسی با اجرای شگردهای خاص خود در دهه‌های اخیر رویکردی فلسفی و گاه شبه فلسفی را نسبت به وضعیت متناقض‌نمای بشر در جهان پیرامون به عهده گرفته، سخنی است که بارها گفته‌اند و شنیده‌ایم. اتفاقی که سبب شد تا پرداخت مفاهیم و پدیده‌ها در نوشتار، با گذر از معیارهای تثبیت شده‌ی شعرفارسی، در رویکردی مدرن به وقایع جهان هستی بازسازی شده، زبان در نوزایی دوباره‌ی خود به بازتاب سطحی متفاوت از سرایش منجر شود تا هر بار با خلق فضاهای عینی و محسوس در بیان روایی، مضامین، فرم، ساختار و زبان شعرها، زمینه‌ای ساختمند از نوشتاری مملو از گسست و دگردیسی در اندیشه و جهان‌نگری‌های شاعرانه بیافریند. رهیافتی هستی‌نگر که «پذیرفتن» از آن به مثابه نقطه‌ی عزیمت خود بهره گرفت و مبانی فکری و حسی – عاطفی اش را برآن میزان نمود و سرانجام نگاه چالش‌گرای خود را با توجه به اختصاصات و مولفه‌های آن پوشش داد. با این حال به نظر می‌رسد آن چه که در این مجموعه شعر بیش از هر امکان دیگری به چشم می‌آید برجسته‌نمایی وقایعی است که از همپوشانی عناصر ناسازگار و ناهمسان در متن به تصاویری حسی – عاطفی بدل شده‌اند که شاعر و مخاطب هر دو در تجارب زیستی خود در دنیای معاصر به وفور با آن رو در رو شده‌اند. اتفاقاتی که سبب شده تا شاعر با درک وقایع جهان هستی رویکرد خود را درباره‌ی مفاهیم جهان‌شمولی چون: ‌مرگ، زندگی، عشق، تنهایی، اندوه و…. به نقطه‌ی قوتی برای تبادل معنا در متن بدل نماید.
دستم
مثل افق سرخ یک بیابان خالی است
باد در جمجمه می‌وزد
و شن
از زمان بیرون ریخته
دوست داشتن، مرده است ۶۵
به بیان دیگر همنشینی عناصر ناهمگن در مجاورتی متوازی و ایجاد ارتباطی درونی میان واژه‌ها با یکدیگر به تلفیقی عینی در کلیت نوشتار بدل می‌شود تا شاعر با همراهی مخاطب با احساسی بدیع از جهان هستی به عناصر و پدیده‌های جهان پیرامون‌اش هوشمندانه نگاه کند. بسآمد چنین تصاویری در نهایت منجر به تداعی‌هایی می‌شود که می‌بایست مخاطب در سراسر نوشتار با درک صریح مونولوگ‌ها از درون شعرها بیابد. تداعی‌هایی که گاه ساده‌اند و زودیاب و گاه در سطح معناهای پنهان نوشتار شناور، تا در مجاورت با مفاهیم صریح در هر بار خوانش شعر معناهای ترکیبی اما هم ارزی که از حدوث آگاهانه‌ی وقایع در گزاره‌ها یافت می‌شود را به نمود بگیرند. اما آن چه در این میان مهم می‌نماید، درک معناهایی است که با رویکرد هوشمندانه به هستی، تشکل ارگانیک نوشتار را در اجراهای کلامی تصاویری به نمود گرفته اند، تا ضمن همراهی با افق ذهنی مخاطب در حافظه‌ی فردی – جمعی آنان نقشی اثر گذار بگیرند.
یک لحظه مکث کرد خیال
و گرنه از پل گذشته بودیم و
حالا داشتیم
برای همه چیز دست تکان می‌دادیم ص ۴۰
عبدالملکیان اما سراسر نوشتارش را با طرح پرسش‌هایی از موقعیت آدمی در جهان معاصر، می‌آراید. پرسش‌هایی که شاید نتوان برای آن‌ها پاسخی یافت اما از آن‌‌جا که هربار به تعمیم و ترویج دریافت‌های اجتماعی مخاطب بدل می‌شوند و هر برش تلنگری جدی است برای برانگیختن اندیشه و عواطف او، در ذهن مخاطب رسوب می‌کنند.
غروب جز برای غمگین کردن
به چه درد می‌خورد؟
ص ۱۰
آیا برای مردن همیشه باید بر زمین افتاد؟
ص۲۳
چرا کسی را که تنها می‌ماند خاک می‌کنید؟
ص۷۳
جنگل، در کدام شب از تمام درخت‌ها رفته است؟ ص ۷۵
با این حال در شعر عبدالملکیان شاید مخاطب در همان خوانش اول با تصاویری خودجوش و عاطفی که با خلجان‌ها و احساسی از ناخودآگاه جمعی توامان است، رو در رو نشود اما آن چه هست درک شاعر از وقایع جهان پیرامون است که می‌تواند با گره خوردن به ادراک و هوشیاری مخاطب آگاه، مسیری تازه از شعر اجتماعی را پیش روی ما بگشاید. رئالیسمی اجتماعی و جامعه‌گرا که پایه‌هایش را بر درکی مدرن از موقعیت تراژیک آدمی در جهان معاصر بنا نموده است. تا شاعر صریح‌تر وقایع متناقض جهان پیرامون را با مخاطبان خود در میان بگذارد. با این همه عبدالملکیان شاعر سطرهای واقع‌نگاری است که به قصد برجسته‌نمایی و افشای رنج‌های بشر معاصر هربار به تلنگری جدی بدل می‌شوند تا رو در روی تباهی‌ها و تناقضاتی بایستند که بشر امروز با آن درگیر است. سطرهایی که به همان میزان برآمد ناخودآگاه ذهن سیال شاعرند، همچنان آگاهانه رسانای مختصات تصویری – زبانی اویند و با نگاهی انسانی به برملا نمودن موقعیت تراژیک غربت انسان درجهان پیرامون نظر دارند و هربار با گشت و گذار در جهان‌‌هستی و بسط آنات شاعرانه تنها به رهایی آدمی از آن همه درد و رنج می‌اندیشند و بس.
به سلامتی آتش
که از سوختن می‌رقصد
ص ۱۹
مردی
که چای در دهانش دم می‌کشد
ص۲۶
به آن‌ها که در خاک حل شدند
تا طعم سرزمینم را زنده نگه دارند
ص۴۹
آن لحظه‌ای که رودخانه از آب بیرون آمد ص ۸۰
اما آن چه در این نوشتار جلوه می‌کند منش روایی تصاویر است که با ترکیب شدن به لحن تخاطبی شاعر، سبب می‌شود تا “پذیرفتن” در رساترین شکل معنایی‌اش تشکلی ساختمند از وقایع این جهانی را در بافتی گسسته اما پیوسته به نمایش بگیرد. مونولوگ‌هایی که فضاسازی شعرها را در حرکت وضعی واژه‌هایی نقش می‌زنند که فرآورده‌ی افق دلالتی مفاهیم‌اند و رسانای مناسبات بینامتنی نوشتار، در نتیجه با گره خوردن تخیل، اندیشه و احساسات و عواطف شاعرانه نقش می‌پذیرند و بازتاباننده‌ی معناهایی‌اند که در گزاره‌های شعر سرانجام به تصاویر طولی و عرضی این امکان را می‌دهند تا مخاطب با روایت‌هایی گسسته و ناهمسان رو در رو شود که درگزاره‌های دراماتیک به تکرار، ساماندهی و تکثیر می‌شوند.
آخرین پرنده را هم رها کرده‌ام
اما هنوز غمگینم
چیزی
در این قفس خالی هست
که آزاد نمی‌شود ص ۱۴
به بیان دیگر هر واژه در “پذیرفتن” به مثابه امکانی است برای مصورنمایی فضاهایی که شاعر کوشیده است در نوشتار آن را با برجسته‌نمایی مجازهای عینی و محسوس بازتولید کند. تاجایی که هر واژه در محور هم نشینی و همبستگی اجزاء شعر، چشم اندازی است که اگر در پس زمینه‌‌ی متن اتفاق می‌افتد، تا وقایعی را به نمود بگیرد که مخاطب در تجارب زیستی‌اش گاه بی هیچ کنش و واکنشی بارها ار کنار آن‌ها رد شده است. حتا اگر این تصاویر به حبابی شکننده شبیه باشند که به تلنگری در فضای متن می‌شکنند و فرو می‌ریزند. اما همین فرو ریختن حباب واژه ها و تصاویر، شبحی مصور از عاطفه‌ای عمیق و فراگیر را در شعرها می‌پراکند که قادر است مخاطب را به همراه نوسانات معنایی متن با خود همدل و همراه نماید. گویی شاعرگاه با نزدیک شدن به زندگی واقعی و گاه با دور شدن از آن، تصاویر شعرش را ضمن آن که به سمت و سوی روایتی واقع نگار و مستند سوق می‌دهد، با پردازش افقی از مفاهیم هستی‌نگر متن، روند بازسازی اتفاقات جهان پیرامون را به چرخش فضاهایی موکول می‌کند که هر تصویر در طول گزاره‌ها برای آفرینش معنا به عهده گرفته‌اند. معناهایی بعضا صریح و روشن و در عین حال دست نیافتنی که به بیان رخدادها و وقایع متناقض‌نمای جهان پیرامون می‌پردازند، اما با پرداختی سورئال از کلیت اتفاقات، حبابی نیمه روشن از مفاهیم را در ذهن مخاطب بوجود می‌آورند که قادر است نیمه‌های پنهان مفاهیم را در شعر بیافریند و به ساماندهی فضاهایی منجرشود که شاعر به قصد برجسته‌نمایی آن‌ها در سراسر نوشتارش از بیانی دراماتیک یاری گرفته است.
وزن یک خبر در گوشی تلفن
که سنگینی می‌کند
می‌اندازد آن را از دست‌های من
وزن بی دلیل بعضی چیزها
تکه ای فلز در خرابه‌ای متروک
حالت خمیده‌ی پدر
که بعد سال‌ها، هنوز
مرده‌ی برادرم را از دوش
بر زمین نگذاشته است ص ۷۲
تصاویر اما در”پذیرفتن ” براساس همخوانی و رابطه‌ی علت و معلولی با وقایع جهان پیرامون شکل نمی‌گیرند. اگر چه تقطیع تصاویر در متن در روندی دراماتیک بارها به ابزاری عاطفی بدل شده است که ضمن برانگیختن هیجان‌های حسی مخاطب، در افقی گسترده، مونولوگ‌ها را به گونه‌ایی طراحی می‌کند تا سرانجام این توان را بیابد که شیوه‌ای خاص از دیدن را به وی- مخاطب – بقبولاند. تا مخاطب در همان مسیری گام بردارد که شاعر می‌خواهد، نمایه‌ها‌یی عینی که با ظرفیتی مملو از دگردیسی و گریز از همانندی‌های مسطح بنا به خواست شاعر در متن تعبیه شده‌اند اما بیش از آن که به شباهت‌های تصویری متن با جهان پیرامون بیافزایند با تخریب شکل شکنانه‌ی تصاویر، ادراک حسی مخاطب را دستخوش تحول و تغییر می‌کنند.
می‌ریزم
ریز
ریز
ریز
چون برف
که هرگز هیچ کس ندانست
تکه های خودکشی یک ابر است ص ۳۶
به واقع عبدالملکیان شعرش را در مواجه با صحنه‌آرایی و فضاسازهای متنی هربار به گونه‌ایی طراحی کرده است تا مخاطب با اتفاقاتی رو در رو شود که گاه خارج از انتظار اوست. گویی هرگزاره فراشدی است تا گونه‌ایی تازه از نگریستن و دیدن را به مخاطب بیاموزاند، اگرچه تغییر در شکل و شیوه‌ی دیدن و توجه کردن، هرگز از سوی شاعر به منزله‌ی ارزیابی تناقض‌های بیشمار جهان هستی به شمار نمی‌آید. گویی شاعر با کاربرد شیوه‌ی بیانی دراماتیک، و بهره گرفتن از تکنیک‎های سینمای مدرن به نمود حرکت یا گذار از وضعیتی به وضعیت دیگری در زندگی می‌پردازد که لازمه‌ی زیستن آدمی در جهان معاصر است، اما همین حرکت هرگز سبب نمی‌شود تا موقعیت تراژِیک آدمی در این جهان مملواز تنش و تضادهای مکرر دگرگون شود. اگرچه هرمونولوگ در نوشتار یاد آور این گفته‌ی میشل دومونتنی است”زندگی ما هیچ نیست مگر حرکت مدام”.
حتا صبح
غروب کرده است
شعری زخمی بر میز
آخرین سطرهایش را بغل گرفته
نگاهم می‌کند ص ۴۶
مرگ اندیشی اما که در هر مونولوگ اشارتی است به وضعیت آدمی در جهان معاصر. رویایی تاریک و مه آلود مملو از تناقض‌های تصویری که اگر در سطح و عمق شعرها منتشر است تا وقایعی را پیش روی مخاطب به تماشا بگیرد که در افق ذهنی‌اش بارها با نوسانات مکرر معنایی بازسازی شده و می‌شود. اما آن چه که سبب می‌شود تا در این وضعیت متناقض و نابسامان، اندوه فردی‌ایی که در نوشتار منعکس شده است به اندوهی جمعی بدل شود، بسآمد پرداخت مصائب آدمی است که عصیان‌زده اما محافظه‌کار، در کنش‌های زبانی-رفتاری از ذهنیتی رنج کشیده به بیرون پرتاب می‌شود.
پلنگی که در خال هایش فرو می‌رود
و مغز خرده خرده شده
در سر موریانه‌ها کار می‌کند ص ۶۶
گویی شاعر فیلمنامه نویسی است که پلان به پلان به بازنمود هرآن چه در جهان پیرامون‌اش مشاهده می‌کند، می‌پردازد.
مردی در کوره راه‌ها می‌سوزد
مردی بر پیشانی‌اش چند لب دارد
مردی شبیه لنگه‌ی جورابی
بر بند جامانده است ص ۶۶
اما آن چه که “پذیرفتن ” را در خلق لحظه‌های پرتنش زندگی آدمی یاری می‌کند، افق دلالتی مفاهیم است که از بازتاب کلمات در برش‌های متنی می‌توان به آن دست یافت. پرش‌ها و برش‌های روایی که با تلفیق شدن به لحن تخاطبی نوشتار وقایع و پدیده‌های عینی و ذهنی جهان پیرامون را جاری و سیال به ظرفیتی اثرگذار بدل می‌کنند تا شعرها زنجیره‌ی معنایی گسسته – پیوسته‌ی خود را هر بار در نمودی متکثر به واکنشی عینی بدل نمایند. اتفاقی که سبب می‌شود مخاطب احساسات و عواطف شاعرانه را با هر درنگ در خوانش شعرها به تکرار دریابد و با آن همدل و همراه شود.
مسافران سوار شدند
و ناخدا بادبان‌ها را کشید
دریا اما
صبح زودتر بیدار شده بود
و پیش از آن‌ها
رفته بود ص۶۴
افسانه نجومی، اردیبهشت ۱۳۹۴

عبدالملکیان، گروس، ۱۳۹۳ ، پذیرفتن، نشر چشمه

اشتراک گذاری:

مدیریت سایت

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید