چند شعر از نادر احمدی( شاعر افغان)

چند شعر از نادر احمدی( شاعر افغان)

نادر احمدی

فرخنده 

فرخنده داشت از خیابان رد می شد.

چشم ها، دست ها و پاها هم با سنگ اش زدند، هم بنزین بر تن اش ریختند و هم با ماشین از روی جنازه اش رد شدند تا بفهمانند که کابل پایتخت افغانستان است. 

 

به این دست هایی که دُم شان را گاز می گیرند

تنها همهمه نمی پاشند

بنزین و

کبریت می آورند 

و سنگ را مرتکب قتل عمد می کنند

پوزبند بزن!

پاهایی را

که دنبال دوربین گوشی های همراه پارس می کنند

راه می افتند

شکم ها بشکه ای اند در کوچه

بدون سفسطه 

دُم ندارند می روند با دُم

گاز می گیرند حتی چیزی را که قورت داده اند

پوزبند بزن!

انگشت هایی را که فقط به اِزار* بندند

جدولی اند کثیف 

آب بینی از روی آستین شان می سُرد

بالا

کجاست 

بالا

وقتی سطح نفس کشیدن 

پایین است این هوا

عقبگرد می چرخد این خیابان

بر بیشتر از یک پاشنه نمی چرخد 

با این وضوح 

دارد هیچ کس جرأت نمی کند 

به اندازه ی سنگی 

آب را سمت رنگ آبی اش بغلتاند

و شکل باد را 

پیش از وقوع تغییر دهد

ببینید!

این ماهی چقدر سرخ نمی پرد مگر از ماهیتابه

از زهر فلفل و روغنی که قل می خورد

از زخمی که در قلاب جا مانده 

صورتش سمت شعله هاست

و زیبایی اش 

از چاقو  بر می گردد

هم اکنون

لحظه ی اصابت لیوان 

با کف موزاییکی آشپزخانه در من شروع شده

امسال فروردین کجاها که نیست

زمین مگر نمی داند

چرا گل سرخ این قدر “فرخنده” است این روزها!؟

٢۵/٠٣/٢٠١۵

آدلاید

*اِزار: تنبان، پیجامه. بخشی از لباس سنتی افغانستان

ساعت بیست و سه شب هنوز هست

آخرین دقایق یک شنبه 

کج کج می خندد

ساعت بیست و سه ی شب

نخوابیده هنوز

این لامپ کم نور که پا در هوا نیست

با نخی آویزان از لبه ی یک سطل

تمام رنگ ها لو نمی رود

عبور ماشین از خیابانی

با خط کشی های سفید

محکم تنه می زند به ساعت

بخشی از ذهن من:

کوهی حامله وسط ترس

دستمال کاغذی

مچاله شدن اش را

پنهان نمی تواند

آخرین استکان خشک می شود در جاظرفی

بدون انگشت هایم

شما بالاجبار از ذهنم بیرون آمدید

آخرین ثانیه های یک شنبه

زل زده به چهره ی خواب

با یک تخت فاصله

صدای باد و پنجره چسپیده اند به دیوار

و

گلوی خشکیده ی ساعت

دارد شکل واقعی نشستنم را بهم می ریزد

ده دقیقه ی آخر

جوراب های  نشسته ی دیروز اند

با واژه ها می آیند روی صفحه کلید

می خواهند منجر شوند به من

قسمت خاکستری مغزم کجاست

که نبودن شما را تحریک کند؟

کاری نیست

جز قورت دادن دو تا قرص

و رسیدن به اولین لحظه ی دوشنبه

نمی دانم

نشستنم زیر نور لامپ را کدام ثانیه

بهم می ریزد؟

یا اگر سرم را برگردانم

کدام کلمه منتظر تجزیه ی من است؟

٢٩/١١/٢٠١۵

آدلاید

 

دُم سگ شدن

آن اگزوز ماشین

بلانسبت دریای کابل

 زیر دمبالچه ات چه کار می کند؟

ببین!

یک روزنامه تیتر زده:

تاس ها

با دمبالچه ی شان روی دیوار می نشینند

و کلمات را جنوبی تلفظ می کنند

این اگزوزها

از جاده ی نادر پشتون* 

به گذرگاه خیبر* می روند

تنبان* ات بوی باروت می دهد

انصاف نیست

اگر پوزه ات را نبرند به چرا در پشاور

احتمال دارد

بگرام* با ارتفاع زیادی

زیر شیرگل* هایی برود

که اشتباهی رفته بودند بدخشان

امشب

طبق معمول

هواپیمایی

از روی پل سوخته* می گذرد

و کراچی وان* پیر

نسوار*ش را رأس ساعت می گذارد زیر لبش

و شیارهای صورت اش

با غلظت تمام زده بودند زیر خنده

دهان کوچه ها را خالی کن

از تلفظ حرف غین*

دمبالچه ی تو ادامه ی وزیرستان* است

در اولین شب زایمانش

و دُم سگ شدن، شده باشد باید

بر برف های گم شده از این شهر

لکه ی نشستنت باقی ست

١۴/١٢/٢٠١۵

آدلاید

شرح چند واژه:

نادرپشتون از خیابان های معروف کابل که نام حساس برانگیز دارد

گذرگاه خَیْبَر: مرز کوهستانی میان افغانستان و پاکستان

تنبان: پیجامه و بخشی از لباس سنتی افغانستان

بگرام: منطقه ای در شمال کابل که پایگاه نظامی امریکا در آن قرار دارد

شیرگِل: گلی چسبان و سنگین. در زلزله ی بدخشان بخشی از زمین به صورت شیرگِل حرکت کرد و بسیاری را به کام مرگ فرو برد. 

پل سوخته: پلی در منطقه ی غرب کابل. جایی که معتادان زیادی را در خود جای داده است. 

کراچی وان: گاریچی

نسوار: ناس

“غین” اشاره به اشرف غنی رئیس جمهور کنونی افغانستان دارد که در میان مردم به نام “غین” یاد می شود در برابر رقیب سیاسی اش دکتر عبدالله عبدالله که به نام “عین” یاد می شود.

وزیرستان منطقه ای است پشتون نشین در پاکستان و همجوار افغانستان. 

نارنجی

هفت جفت کفش جوان با اکسیژنی روشن از دشت برچی، محله ای در غرب کابل، با مینی بوسی نرسیدند به تلویزیون طلوع. دو چشم سرمه دار با جلیقه ی انتحاری زد به قلب مینی بوس و آن هفت سرنشین با هندسه ای پاره پاره بازگشتند. مریم ابراهیمی یکی آن ها بود. 

چشم ها پرتقال بودند

استخوان گونه ها

حروف نام

حرف که می زدی

کلمات

از درخت پرتقال بالا می رفتند

و انگشت های تو

دیوارهای محله ی وزیراکبرخان* را

نارنجی می نوشت

صبح چهار شنبه

وقت راه افتادن آن بوت* های مشکی

از دشت برچی*

هیچ کس

به اضطراب پاندول ساعت

توجه نکرد

نشد

پنجره ی پلاستیک گرفته را

از تگرگ کابل نجات دهی

مادرت

پرنده ای

گیر افتاده در سیم های خاردار دو مرز

طبیعی است

گوزن ها

مرگ در بالاترین قله را

انتخاب می کنند

بهترین میوه

همیشه

ساکن بلندترین شاخه است

درخت پرتقال در دشت برچی

مریم در دشت برچی

مریم در دوربینی 

که از چشم هایش پیر می شود

مریم در مینی بوسی که دیگر نیست

مریم 

که به شبکه ی تلویزیونی طلوع

نان می دهد

٢۶/٠١/٢٠١۶

آدلاید

وزیراکبرخان : از محله های مرفه نشین کابل

بوت: اینجا کفش پاشنه بلند زنانه منظور است اما در کل بوت یعنی کفش چرمی اعم از مردانه یا زنانه.

دشت برچی: منطقه ای در غرب کابل که عمدتا قوم هزاره در آن ساکن اند.

آب ها غرق شده بودند

اولین زنی که مرا بوسید

لب های تو بود

و پوستم را

بدون هیچ پیراهنی

گاز گرفت

صدا

نه از در می آمد

نه از دیوار

صدا همان تختخوابی ست

که خاورمیانه را میان بازوانمان جا داده بود

و ملافه ها را

بر شعله های تن می دواند

بگذار!

آن دهان

اولین تجربه ی رفتن یک مرد به دریا باشد

آب ها غرق شده بودند

نگفتی

ماهی ها

به کدام اقیانوس باید می گریختند؟

٢٢/٠٣/٢٠١۶

آدلاید

داستایوفسکی

این تو نیستی که رو به رویم نشسته

کلمات را در ذهنم جا به جا می کند

و پُر است از همفری بوگارت در کازابلانکا

باد

اولین مهاجر جهان

دور افتاده از معشوقه اش

این داستایوفسکی است

با چشمانی نافذ

انگشت های قلمی

و بالاپوشی به رنگ مسکو

نشسته رو به روی من

تا شخصیت جدیدی خلق کند

صورتی مرتعش

چشم هایی کاملا گود افتاده

  ایستاده

در خیابانی به اندازه ی برف

این که با واژه ها در افتاده

من نیستم

 کلماتی است

که از آن انگشت ها شروع شدند

تکلیفم

در هوای بدون بوسه چیست؟

هوا از دیماه گذشته

و برف

صدای پنجره را تغییر داده است

می خواهم بفهمی

امروز یازدهم دسامبر است

جنایت و مکافات

سطر سطر لبی است که در دهانم جا مانده است

این دوست داشتن

رفتن در ذهن داستایوفسکی

و زندگی با کلماتی است

که از زادگاه شان تا سیب ری را تجربه کرده اند

١١/٠١٢/٢٠١۵

آدلاید

 

اشتراک گذاری: