کتاب واژه ها به همین منوال/ ابوالفضل پاشا

 واژه ها به همین منوال23928988971339928577

ابوالفضل پاشا    

سال انتشار: ۱۳۹۲

تعداد  صفحه: ۱۱۲

انتشارات:  بوتیمار.

———————-

چند شعر از  این مجموعه:

۳

هر کس که تفاله‌های کمپوت را

توی زباله‌ها

به هر روزِ خودش تعارف نمی‌کند

نشانه‌هایی از دیوانگی‌های رفتگران را

به گوری می‌بَرَد

که بهرام از کنگره‌ی عرش

می‌زند صفیر از سفارت هر کدام از کشورها

به حافظ منافع دیگران چه‌گونه شعر می‌گوید؟

و از همین حرف‌ها که نمی‌زدم

مأموری از چمدان بیرون پرید

و با دسته‌یی از قبض و بسط‌های خود

مرا گرفت و بست و برد به زندانی

که رندان از حال و احوال خودشان نکته‌ها نمی‌پرسیدند

من از کیفِ دستیِ کسانی سراغ نمی‌گیرم

که از مچاله‌های بلیت اتوبوس

به لژنشینی‌های پر از دودِ شهر ما

یک بغل آدامس توت فرنگی

از کلئوپاترا قرض گرفته‌اند

وگرنه با واتیکان

مرا چه کار بماند

که با پروتستان‌ها سخن از پروستات دارم

حالا تو را

به مقدس‌ترین برگ سبز چای گیلان قسم می‌دهم

که از کلکته تا بمبئی

چند لندن به رفتگران پاریس بدهکارم

که زباله‌ها از دهان مأمور «اف بی آی» خوشبوتر نباشد؟

 

۴

پیراهن بدبوی سالیانم را

با جدول‌های خیابان عوض نمی‌کنم

من چهار گاو پر از شیر دارم

که از استوای خاطرات خود

بیرون نبرده‌ام

مواظب باشید که از نکیر و منکر

فقط دو سال بزرگترم

که آن هم به گلِ روی آقایی که شما نباشید وللش!

از بنفش که می‌آمدم

فرهیخته‌یی در آغوش آسمان دیدم

بینی‌اش به بزرگی گنجشکی به رنگ خروس‌نشان بود و

من جویدم و

با جوراب‌های قرمز پسرکی

که از بالا به مصر می‌رفت

ندانستم که در لبنان

هزار گوساله‌ی سامری حراج کرده‌اند

ساعت از کدام انگشتِ سبابه

در سوراخ نی جا خوش کرده بود

که من با تو در ساحل دریاچه‌ی خضر

بدون حتا یکی گالیله

قدم می‌زدم

ردّ پای تو روی ماسه‌ها

مرا از صدرا به صور می‌کشید

که از قبر مُرده‌‎ی روزها

زنی مرا صدا نکرد،

زنی که از درخت‌های گوجه‌سبز ما صورتی‌تر بود

و من بی‌آن‌که کسی را

در نمک نخوابانم

از پیاده‌روها بزرگتر شده بودم

آقا! من از جمعه تا یکشنبه‌ی هفته‌ی قبل

به آروغ‌هایی که سکوت کرده بودند

دلخوش کرده‌ام

ولی کلاغی که به شکل بودن من بود و نبود مرا

به مستزاد کشانده است

از سیفونی که با بوزینه‌ها نسبت ندارد

سراغ پسرکی را می‌گیرد که جوراب‌هایش قرمز و

من البته گفته بودمت

 

۵

از مثلث‌ها

بسیار بیچاره‌ترم وقتی که نمی‌دانم تالس

با من از مربع وتر

چه چیزی بیشتر از حجم معده‌ی گرسنگان

به کیف خود پنهان کرده است

اصلن به من چه مربوط که پایتختی بزرگتر از تهران

به کدام ضلع بغداد برخورد می‌کند

که انفجار جمعیت از مریخ بالاتر می‌رود

من که هیچ کجای این خاکستان

قوطی کبریتی برای خود نیندوخته‌ام

چه‌گونه می‌توانم مثلثی از جیب خود

بیرون بیاورم که فقط پنج ضلع آن

به تو شباهت داشته باشد؟

ثانین وقتی عبارات عربی به کار می‌بَرَم

شما اعتراض می‌کنید که انگشت سبابه‌ات

به درد بریدن هندوانه می‌خورد

ولی من از شکلی که استوانه

در ذهن شما پدید آورده باشد بیزارم

و هیچ‌کس به اندازه‌ی دانیل اورتگا

از عمق شیلی تا نیکاراگوئه بی‌خبر نیست

حتا اگر بینیِ او بزرگتر از مربعی باشد

که اتاق من در آن نمی‌تواند جا بگیرد

اشتراک گذاری: