سیدرضا محمدی شاعر توانمندی است که سال ها زندگی در ایران و افغانستان تاثیر مستقیمی بر فعالبت های ادبی وی مخصوصا شعرش داشته است، پررنگ بودن فضاهای بومی افغانی با شگردهای نو غزل نویسی در ایران توانست از او صدایی متفاوت در میان هم نسلانش ارائه کند، حضورش در محافل ادبی تهران و کابل از او چهرۀ مطرحی در ادبیات معاصر ساخت، امروزه کمتر کسی است که او را نشناسد و یا بیتی از او را زمزمه نکند، شعر” نقاشی “از موفق ترین اثار رضا است که میتواند گویای خلاقیت و فضای خاص ذهنی او در شعر باشد.
رضا محمدی سالهاست که لندن را برای زندگی برگزیده است، از این هوای مه زده کمتر لذت شعری تازه را از وی داشتیم. اما در حوزۀ قندادبی و فعالیتهای رسانه ای بیشتر میخوانیم و می شنویم.
نقاشی
صدا ز کـالبد تن به در کشیـد مرا
صدا به شکل زنی شد به بر کشید مرا
صدا شد اسب ستم روح من کشان ز پِیَش
به خاک بست و به کوه و کمر کشید مرا
بگو کدامین نقاش ناموافق بود
که با دو دیده ی همواره تر کشید مرا
چه بیم داشت که از ابتدای خلقت من
غریب و کج قلق و دربدر کشید مرا
دو نیمه کرد مرا پس ترا کشید از من
پس از کنار تو آنسوی تر کشید مرا
میان ما دری از مرگ کرد نقاشی
به میخ کوفته در پشت در کشید مرا
خوشش نیامد این نقش را بهم زد و بعد
دگر کشید ترا و دگر کشید، مرا
من و ترا دو پرنده کشید در دو قفس
خوشش نیامد و بی بال و پر کشید مرا
خوشش نیامد و تصویر را بهم زد و بعد
پدر کشید ترا و پسر کشید مرا
رها شدیم تو ماهی شدی و من سنگی
نظاره ی تو به خون جگر کشید مرا
خوشش نیامد و اینبار از تو دشتی ساخت
به خاطر تو نسیم سحر کشید مرا
خوشش نیامد خط خط خط زد اینها را
یک استکان چای از خیر و شر کشید مرا
تو را شکر کرد و در ذره های من حل کرد
سپس به سمت لبش برد و سر کشید مرا…