دو شعر از ناصر ندیمی

دو شعر از ناصر ندیمیa

شعر اول:

این روزها حس بدی با دوستان دارم

با دوستانم حالتی”دامن کِشان” دارم

 

آنقدر مردادم که حتی در یخِ بهمن

انگار طرح جامع خرماپزان دارم!

 

در من کسی افتاده مثل “من نمی فهمم” !

یا حرف های مبهمی تووی دهان دارم !

 

یک جنگ اغلب  نامقدس یا مقدس تر

با دشمنان فرضی ِ این داستان دارم

 

این داستان چیزی ندارد جز همین شاعر

یک شاعرِ دلواپس ِ نامهربان دارم

 

یک چند وقتی می شود با فحش می خوابم

حتی مرتب میلِ به زخم زبان دارم

 

تا ظهر می خوابم که شب بیدار بنشینم

چون تووی دنیای مجازی میهمان دارم

 

یک مشت آدم که نمی بینم،-همین خوب است-

گاهی خودم مهمانم و یک میزبان دارم

فردای شبهای سگی از رووی بیکاری

تووی خیابان گوشه ی چشمی به نان دارم

 

گاهی دقیقا” گوشه ی چشمم به بعضی هاست

گاهی شدیدا” مشکل جا و مکان دارم!

 

اصلن سیاسی نیستم،اهل دموکراسی

نه مشکلی با شرق تا غرب جهان دارم

 

من حزب بادم/دست کم حزب سر و سینه

بنده اصولن اشتیاقِ گفتمان دارم

 

با الکل بالای صد در صد نمی مستم

گاهی فقط هنگام خوابیدن تکان دارم!

 

این روزها قلبا” ارادتمند خیامم

اما به جای کوزه،رسما”،استکان دارم

 

چیز زیادی در بساطم نیست،غیر از این

باور کنی یا نه؟!فقط،یک ذره”جان” دارم

شعر دوم:

تووی کوچه قرار ممکن نیست،باید از ازدحام برگردم

گاهی از در که می زنم بیرون،شاید از پشت بام برگردم

 

دل خودش را به قصد قُربت کُشت،مَرد،زن را به قصد نزدیکی

باید از فکر هرزه باشم تا،راحت از قتل عام برگردم

 

***

چند ساعت سه تار در طی روز،چند ساعت به خواب مشغولم

چندساعت به خانه ی بی زن،با کمی اضطراب مشغولم

 

تووی ذهنم مدام می چرخم،با تزِ انقلاب مشغولم

دوست دارم در این میان گاهی،تا بگویی سلام،برگردم

 

اجتماعی که فحش ناموسی ست،اجتماعی که تلخی زهر ست

سوپرِ کوچک محله ی ما،مرد بدبخت با زنش قهر ست

 

گیجِ سگ پرسه در خیابانم،شهرداری مزاحم شهر ست

می روم با تمام بدبختی /م، بعدِ یک انهدام برگردم

 

چندتا شعر مبتذل گفتم،روی احساس شاعری ریدم

کفر همسایه را درآوردم،بی پدر فحش داد و خندیدم

 

فکر کردم چقدر…

 

کم دارم.

 

تخت بودی و بی تو خوابیدم.

باید از خود جدا کنم خود را،از منِ بی مرام برگردم

 

سکس چیزی نبود غیر از درد،روزهای کلافه بودن را

گور بابای هر که می گوید،قصه ی بد قیافه بودن را

 

روی چشمم اسید می پاشم،تا نبینم اضافه بودن را

سینی چای را به من برسان،خواهشا” یک کلام !

 

برگردم؟!

 

در نبود تو منفجر شده ام،مرد باید عذاب هم بکشد

سردی روزهای بی زن را،کاش این خانه دست کم بکشد

 

دوست دارم کنار شومینه،بنشینی و چای دم بِکِشَد

بعد با هم قرار بگذاریم،با تو در شعر هام برگردم

 

دوستم داری و…/ نفهمیدم،دوستت دارمِ صمیمی را

سگ نبودم که هار می رقصم،دوستم داریِ قدیمی را

 

ردِّ آغوش می کُشد حتما،-شک نکن-،ناصر ندیمی را

منتظر می شوم، دهان وا کن،رو به من،…

 

والسلام .!

 

اشتراک گذاری: