شاخصه های سبکی زبانِ شعر سپید(قسمت اول) مریم رحمانی

    

شاخصه های سبکی زبانِ شعر سپید

مریم رحمانی(کارشناس ارشد دانشگاه رازی . مدرس دانشگاه)

(این مقاله به علت مفصل بودن و ساختار آکادمیک در دو نوبت برای مخاطبان منتشر خواهد شد. علاقمندان می توانند هفته ی آینده ادامه مطلب را در این سایت پیگیری کنند)

چکیده:

     « زبان» یکی از شاخص هایی است که به «شعر سپید» تشخص و تمایز می بخشد. مؤلفه ی زبان در شعر سپید از دهه ی سی تا کنون تحولات گوناگونی را پشت سرگذاشته است که می توان آن را در دوگونه ی : زبانِ شعرِ شاملویی وزبانِ شعر بعد از دهه ی هفتاد تقسیم بندی کرد. در نگاهی کلی می توان گفت شعر سپید با فخامت و صلابت زبانِ شاملو هویت یافت که در دوره های بعد برای خلق شاعرانگی از آن فخامت فاصله گرفت وبه تکنیک های تازه ی زبانی روی آورد.  از جمله این تکنیک ها،  صمیمیت و نزدیکی به زبان گفتار است.البته مؤلفه های زبانی شعر سپیدمتعدد و متنوع است؛مهمترین این مولفه ها عبارت است از:ساخت شکنی، آشنایی زدایی و نزدیکی به زبان گفتار است.دراین مقاله به مختصه ها و مولفه های زبانی شعر سپید که به آن هویت و ماهیت «شعرسپید»می بخشد،می پردازیم.

 

کلمات کلیدی: زبان، شعر سپید ، زبانِ شعر شاملویی ،زبان شعر بعد از دهه ی هفتاد،  ساخت شکنی،آشنایی زدایی

 

مقدمه:

 ارتباط، شخصیت آفرینش است.رازِ بزرگِ ماندگاری هستی است. نسیم در ارتباط با گل، آب در ارتباط با زمین، خورشید در ارتباط با همه ی توانایی های رویش، رازهایی هستند که به ظاهر ساده می آیند و چنان بدیهی هستند که انسان عام را به اندیشه وا نمی دارند. هر چیز بر پایه ی شخصیت تکاملی خویش در هستی نامیرا زبانی برای ارتباط دارد  و زبانِ ارتباط انسانها که رازِ همه ی تفاوتهای زبانِ بشری را  با هستی پیرامون او ، واژگان تعریف می کنند. انسان به صورتِ عام با واژه آنچه را که می خواهد و می داند با واژه ثبت می کند و با قدرتِ انتقال برای همیشه نگه می دارد؛ تفاوتِ انسان با هستی در این است که در روابط هستی گونه زبانِ روابط یکی است اما در روابط انسانی به لحاظ اندیشه گری حرفه ای انسان، زبانِ ارتباط بسیار متنوع است. واژگان به عنوان وارثان زبان، پیراسته می شوند و معانی بزرگ را در جملات کوچک پنهان می کنند. وازگان مخاطبانی خاص دارند ؛ زبان شعر با زبان ریاضی هم به لحاظ شکل و محتوا متفاوت است و هم از نظر گروه مخاطبان. طیف گسترده ی مخاطبانِ انسانی با خلقِ نیازهای جدید  در جوامع بشری به قدری متنوع شده است که زبانِ شعر هم از زبان ادبیات عام تا حدود زیادی جدا شده و در خود به تنوع رسیده است. شک نداریم که زبانِ غزل با آن نگاه لطیف و عاشقانه ی ایرانی بسیار متفاوت است از زبانِ شعر آزاد چراکه تنوع اندیشه گری انسانی لزوما ایجاب کرده است که این تفاوت های آشکار، قائم به ذات حرکت نماید[۱]. زبانِ شعر سپید به لحاظِ گریز از از موسیقی عروضی ، نیازمند هنرمندی بزرگ شاعرانه ای در خلق موسیقی درونی است؛ یک غزلسرا تکلیفی قانونمند با موسیقی دراد اما یک شاعر شعر سپید باید بتواند با خلق دگرگونی در زبان به چیزی دست پیدا کندبسیار فراتر از موسیقی بیرونی و  این مهم حاصل نمی شود جز به تجربه و حرکت در زمان؛ با توجه به نیازهای انسان در خلقِ گونه های تازه ی هنر در طبیعت نگاه کنیم ، قناری در قفس ، بلبل در باغ با موسیقی خاص خود قادر به التذاذ مخاطب می شود. حال اگر موسیقی را از نظام طبیعی بلبل و قناری حذف کنیم و بخواهیم از آنچه که می خوانند لذت ببریم ، به تفاوت خلق زیبایی  در شعر سپید و کلاسیک پی می بریم. زبان شعر سپید در مسیر این حرکت برآیند اعتراض موسیقی به نظم در«نیما»و تکامل آن در شاعرانی چون«فروغ»، «مصدق»، «اخوان ثالث»و…است؛ و سپس با گذر از موسیقی به شعور باطن زبان می رسد، با فخامت و زیبایی در«شاملو»و شاعران پیرو او حضور پیدا می کند و در آثار بعد از دهه ی هفتاد به صمیمیت و زبان معیار نزدیک می شود.

در این مسیر نقش شاعرانی چون «آتشی» و «رؤیایی» و… و محققانی مانند «بابک احمدی» و«رضا براهنی» و… غیرقابل انکار است اما مؤلفه های شعر سپید که هنوز هم با کمی تغییر فرم، قسمت مهمی از زبان شعر ایران را در برگرفته است، نمی تواند از تئوری پردازی های غربی بی نصیب بماند؛ مخصوصا که شاخص ترین چهره ی آن یعنی«شاملو»علاوه بر شاعر، مترجم شعر هم بود و به لحاظ تسلط بر زبان های غربی و علاقه ی شخصی از نزدیک تئوری های غربی را می شناخت و مصادیق شاعرانه آن را با دقت به فارسی بر می گرداند، شناخت تئوری های غربی، آشنایی با شعر غربی و نمونه های بسیار قدرتمند آن در شاعرانی انکارناپذیر، چون«اکتاویو پاز»، «لورکا»، «نرودا» و…فضای ذهنی و تئوریک شاملو را کاملا آماده ی پذیرش اندیشه های غربی کرد. هنر شاملو در این برهه از زمان آمیختن شرق و غرب در اندیشه و موسیقی پنهان شعر و پیوند بین عناصر ایرانی و شعر فراـ مرزی بود،کاری که بعد از او و مانند او، دیگر از عهده ی هیچ کس برنمی آمد و به همین دلیل شعر سپید در شاملو و مقلدان او خلاصه شد و بعد از آن، سر از ناکجا آبادی در آورد که نه به هویت شرقی وفادار ماند و نه به اندیشه ی غربی ایمان آورد. البته منکر تلاش بسیار با شکوه جوانان ناشناخته ای در عرصه ی زبان شعر امروز نمی شود بود که به دلایل اجتماعی و سیاسی حضور با شعور و قدرتمند آن ها در ادبیات ایران زیاد مطرح نیست و هنوز نام های بزرگ، متعلق به بیش از بیست سال پیش است، شاعرانی که زبان شعر سپید را از شاملو وام ستاندند و در آن صمیمیت را با فخامت آمیختند به عرصه ی بازی های زبانی وارد شدند،حجاب از رخ مؤلفه های پنهان وجود برداشتند و…. . جای بسیاری از این شاعران در تحقیقات آکادمیک ما خالی است،که من سعی کرده ام در حد امکان نظری به آن ها داشته باشم.

صلابت خاصِ زبان شعری شاملو در تمام ابعاد و زوایای اندیشه اش نمود دارد. در بُعد حماسی، اجتماعی «شیر آهن کوه مردی از این گونه عاشق که میدان خونینِ سرنوشت/ به پاشنه ی آشیل در نوشت/ روئینه تنی که/ راز مرگش را/اندوهِ عشق و غمِ تنهایی بود» و بُعدعاشقانه و فلسفی «اینک چشمی به دریغ/ گه فانوس اشکش /شور بختیِ مردی را که تنها بودم و تاریک/ لبخند می زند/آنک منم که سرگردانی هایم را همه / تا بدین قله ی جُل جتا، پیموده ام». البته توانایی شاملو در صلابت زبانی اشعارِ عاشقانه ستودنی است.

اما در فضای جدیدی که شعر سپید تجربه می کند صمیمیت های گفتاری و ساختارهای زبانی روزمره جایگزین آن فخیم گویی ها شده است: «آخرین باری که حرف زدیم/ کامیونی در گلویمان شن خالی کرد/ ما برادران سکوتیم/ چوب کبریتیم/ یک بار جرقه می زنیم/ و بعد تا ابد… چه بد»(بیدج،۱۳۸۴، ص۴۸) ، و یا گاهی این صمیمیت زبان را با همان روحیه ی اشتراک با مخاطب، در ضرب المثل ها لایه پوشانی می کنند: «روز باشد یا شب/ قصه را همین جا تمام کن/ این کلاغ به خانه اش برسد یا نه/ به حال این مردم مگر فرقی هم می کند/ این مردم که فقط چسبیده اند به یک بود/ و نبود آن یکی اصلاَ اهمیتی ندارد»(صفر بیگی، ۱۳۷۹، ص۶۱).                                                                                                                                                                                                 

مؤلفه های زبانی شعرسپید    به سه دسته تقسیم می شود:

 

۱٫                   ساخت شکنی

۲٫                   آشنایی زدایی

۳٫                   صمیمیت و نزدیکی به زبان گفتار

۱-   ساخت شکنی

به یک آپارتمان چند طبقه نگاه کنید ، ساختمان به گونه ای طراحی شده است که بر اساس نظامی مهندسی ، پایدار می ایستد . این یک یک نظام مهندسی کاملا مدون و علمی و قابل حساب است آنگونه که مهندسی شعر پارسی در ساختمان غزل و قصیده و مثنوی و….دخالت دارد.در پایتخت سوئد، مجسمه ی بسیار بزرگی ساخته اند که در نگاه اول هر لحظه امکان فرو ریختن آن می رود اما بر پایه ی یک یک مهندسی بسیار دقیق و شناخته شده بیش از بیست سال است که بر پای ایستاده است؛ نام این مجسمه« انسان مدرن» است . « ساخت شکنی» به معنای به هم ریختن ساختارهای شناخته شده ی ساختمان شعر برای باری خلق مفاهیمی است که با واژه ساخته نمی شوند ، مفاهیمی که با شکستن ساختار ، خلاقیت و آفرینش را در حیطه ی زبان و مفهوم به شعر می سپارند. ساختار شکنی بی تردید معناگریزی نیست ، آفرینشی تازه است.

      برای توضیح مفهوم «ساخت شکنی» و «آشنایی زدایی»مروری گذرا بر تاریخ «مدرنیته» ضروری می نماید. «مدرنیسم» یک دوران تاریخی است که پس از رنسانس(انقلاب صنعتی/تولید سرمایه داری) از قرن۱۶ آغاز شد و تا کنون ادامه دارد. عنصر اصلی اندیشه های مدرنیسم «خرد باوری» است که با نظریات «دکارت» شروع می شود. دکارت، معتقد بود هیچ باوری را بدون دلیل عقل محکم نباید پذیرفت و باید به «باورهای مطلق» یعنی«قانون گذاری» رسید «مارکس» و «نیچه» از منتقدان «مدرنیسم» بودند «مارکس»فقط نظام سرمایه داری را که بر اصل «خود پرستی و خود مداری» استوار است، نمی پذیرد و نیچه به نسبیت «عقل» معتقد است؛ بنابراین «مطلق گرایی» مدرن را نمی پذیرد. این بحث ها و نظرات متعدد دیگر، زمینه های رشد «پست مدرن» ایجاد کردند. عقاید چهار تن از متفکران پست مدرن حائز اهمیت است:لیوتار، نیچه، دریدا، فوکو.که در این بخش توضیح مختصری از نظریات«لیوتار» و «دریدا»در ارتباط با «ساخت شکنی و آشنایی زدایی» استفاده می کنیم.

         آنچه در نظریات «لیوتار» حائز اهمیت است کاربرد و شرح«بازی زبانی» است و«لیوتار» این عنوان را از نظرات «ویتکنشتاین» برداشت کرده است. از نظر ویتکنشتاین«سخن گفتن به زبان بخشی از یک فعالیت یا بخشی از یک صورت زندگی است» (ویتگناشتاین، ۱۳۸۲، ص۴۴). از نظر ویتکنشتاین، زبان مجموعه ای است از بازی های زبانی بدون قاعده ی کلی. البته در دیدگاه لیوتار این مفهوم گسترش پیدا می کند و جامعه زیر مجموعه ای از بازی های زبانی، بی هیچ قاعده ی کلی.دریدا می گوید: «مفهوم ساختار حتی در نظریه ساختارگرایی متضمن پیش فرض نوعی مرکز (معنایی) بوده است. این مرکز بر ساختار سیطره دارد اما خود، مورد تحلیل ساختاری قرار نمی گیرد. به عقیده ی دریدا، ساختار مفهومی است که مانع از بازی زبانی معنا در متن می شود و آن را به چرخه ی قابل کنترل تبدیل می کند (بنابراین باید ساختار را شکست، تا معنا به رهایی و تازگی برسد) ساخت شکنی از زمانی آغاز می شودکه یک متن از قوانینی که به نظر می رسد برای خود وضع کرده است، تخطی می کند.(راما سلدن / ویدوسون/پیترو،مترجم: مخبر، ۱۳۷۷، ص۱۸۲). 

مثال:« از پنجره پرتاب مرگ هم/   دسته گلی می شود کف خیابان شلوغ»( گزیده آثارشعر جوان کرمانشاه، ۱۳۹۱، ص۶۵).

مثال: سالهاست پنجره تیتر بسته ی روزنامه ها است) ( رحمانی، ۱۳۹۱،ص۱۰) یا : (نارنجی می خزد روی پرده ی اتاق /  لابلای روتختی/  و رویاهایم که برگهایی کوچک، روی بالِشم می افتند)(همان، ص۱۹)

 

 

۲   «آشنایی زدایی»

می گوییم «پرواز» و  بلافاصله به ذهن مان می آید« پرنده ، هواپیما، پوپک و…». می گوییم» لبخند » و بلافاصله یادمان می آید ژکوند، کودک و…. .  واز گان قرابت ها و آشنایی هایی را به ذهن ما متبادر می کنند. هر واژه ای در ذهن ما آشنایانی  دارد، دوستانی صمیمی که همیشه دست در دست او در ذهن ما رقصیده اندو هویت یافته اند. آشنایی زدایی به هم ریختن این نظام از پیش تعیین شده ی واژگان است و خلق فضایی تازه که از شاعری عادی، شاعری خالق می سازد. مثلا ما می گوییم: « خدا؟ دریاچه زانو می زند در مه» این یک آشنایی زدایی است چراکه مفهوم بسیار عمیق و ناشناخته ی « خداوند» را به صورتی بیان می کند که ذهن مخاطب تا کنون با آن آشنایی نداشته است اما در عین حال بسیار درست است.

        «آشنایی زدایی» از مفاهیمی است که در نظریات فرمالیست ها بسیار اهمیت دارد «نوآوری شاعران نه در تصاویری که ترسیم می کنند بلکه در زبانی که به کار می گیرند یافتنی است. اشعار شاعران بر اساس شیوه ی بیان، شگرد های کلامی و کاربرد ویژه ی زبان از یکدیگر متمایز می شوند. نکته ی مهم در شعر، دگرگونی در کاربرد زبان اوست. شکل اثر هنری به وسیله ی رابطه اش با سایر آثار هنری که پیش از آن وجود داشتند تعریف و شناخته می شود. شکل تازه می آید تا جانشین شکل کهن شود که دیگر ارزش ها و توان های زیباشناسی خود را از دست داده است»(احمدی ، ۱۳۸۰، ص۵۰). «آشنایی زدایی» با حفظ ساختار زبان، معنایی جدید خلق می کند و«ساخت شکنی»، به هم ریختن ساختمان عادی زبان است که خود خالق معنایی جدید است و با معنا گریزی که تئوری شعر مربوط به اوایل قرن بیستم (دادائیسم) می باشد متفاوت است. با یک مثال ساخت شکنی را توضیح می دهم «من چشم به راه تو هستم» در اینجا ساختمان جمله از حالتی عاطفی بین دو انسان با سادگی حکایت می کند. همین سادگی به کمک وزن و قافیه موزون می شود و در قالب شعر کلاسیک به دل می نشیند «تورا من چشم در راهم» ساختار دستور زبان فارسی را به هم نریخته ایم اما با بیان این جمله به شیوه ای که از زبان معمول و رایج فاصله گرفته است، فرم عادی کلام تفاوت پیدا کرده و معنایی عمیق تر را منتقل می کند (آشنایی زدایی). اگر بگوییم «مرا چشم در راهم»فاعل و مفعول هردو در یک مقام نشسته اند یعنی ساختار جمله از نظر دستو زبان و معنا کاملاً به هم ریخته است؛ یعنی من چشم در راه کسی نیستم، «من» چشم در راه «من » هستم. با توجه به ساختمان جمله می توانیم در لایه های بعدی معنا استنباط ذهنی داشته باشیم که، عاشق چنان به معشوق بدل شده است که او را به جای منِ خود گذاشته است. این خلق معنای جدید هنر«ساخت شکنی» است که همانطور که گفته شد با معنا گریزی تفاوت عمده دارد.ساخت شکنی به دنبال خلق،از به هم ریختن معیارهای عادی زبان است.

 تمام مواردی که به عنوان شاخصه های زبانی شعر معاصر معرفی می شود در ادبیات کلاسیک نیز ممکن است موارد مشابهی داشته باشد مثلاً«در کلیله دمنه ی بهرام شاهی، قید به جای صفت بکار رفته است… صدسال در عذاب دائم روزگار باید گذاشت…»( علی پور، ۱۳۷۸، ص۹۹) . اما درشعر معاصر چنین مواردی برجستگی خاصی دارد؛ شاید به این علت است که زبان شعر سپید، صمیمی، روان و نزدیک به زبان معیار است و گریز از دستور زبان معیار،کلام را برجسته می کند.

۲-۱آشنایی زدایی درفعل :

۲-۱-۱ غافلگیری ذهن مخاطب توسط افعال:

دستم  را بگیر و  به اتاق  من هیچ وقت  نیا(رحمانی،۱۳۹۰،ص۱۰) عادت مالوف ذهن آن است که در پایان عبارت « دستم  را بگیر و  به اتاق  من…» فعل « بیا» قرار بگیرد اما شاعر با آشنایی زدایی ذهن مخاطب را غافلگیر کرده و از فعل «نیا»استفاده کرده است.

۴-۲-۱-۲تکرارهای فعلی

  تکرارهای فعلی ازسه جنبه در شعر سپید اهمیت دارند:(الف) ایجاد موسیقی،که در  مجالی دیگر مفصلا  توضیح داده شده است.. (ب) نزدیکی زبان شعر به زبان گفتار(در قسمت زبان گفتاربحث می شود) (ج) آشنایی زدایی. شاعر برای«آشنایی زدایی» از پیشینه ی معنایی رایجِ فعل در زبان، استفاده می کند مانند:«طبیعی است، طبیعی است/سرباز آمریکایی در کربلا».جمله ی اسنادی« طبیعی است» و تکرار آن زمینه ی سخن گفتن از اتفاقی طبیعی و معمول را فراهم می کند. اما اتفاقی غیرمعمول و غیر طبیعی، جانشین آن می شود که معانی مألوف ِ«طبیعی بودن »را می زداید و ضمن غافلگیری ذهن مخاطب، مفهومی جدید را به آن می افزاید. در مثال دیگر این مجموعه، تکرارفعل«می ترسند»، زمینه ی غافلگیری ذهن مخاطب را فراهم کرده است و به مواردی که سبب می شوند  فعل«ترساندن»رخ بدهد، مفهوم«موشک کاغذی»را افزوده است و ذهن مخاطب را غافلگیر کرده است «می ترسند، می ترسند نه از موشکهایت/از روزنامه هایت».

۴-۲-۱-۳استفاده های متفاوت از افعال

در زبان فاسی، جملات با افعال مشخصی بکار می روند، اما در شعرمعاصردر همان جملات افعالی بکار می روند که مخاطب منتظر شنیدن آن نیست که معانی عمیق و مبهمی را در زبان به وجود می آورد. مثلاً در این جمله « مردی که هر صبح لبخند و سه تار را به دستان من می ماسد»( گزیده آثارشعر جوان کرمانشاه، ۱۳۹۰، ص۱۱۸). مخاطب با شنیدن«لبخند »منتظر است هر فعلی را بشنود (لبخند را آشکار می کند/پنهان می کند) اما فعل«ماسیدن»عادت های معنایی زبان را کنار می زند و معنایی جدید خلق می کند. عبارتی دیگر از همین «و من خوابگردی را می مانم که دلتنگی ات را می خواند»(مؤدب،۱۳۸۷، ص۱۴). شاعر به جای«…دلتنگی ات را خواب می بیند» از «…دلتنگی ات را آواز می خواند» استفاده کرده است._ اما دستانت را می دانم(مؤدب،۱۳۸۷، ص۲۳۵). (می شناسم)نیز از جمله مواردی است که موجب آشنایی زدایی در زبان می شود.

۴-۲-۲ آشنایی زدایی در اسم

۴-۲-۲-۱واژه های بومی،خارجی،کهن

           منظور از واژه های خارجیکلمات و اسامی خاصی۱ هستند که از زبان های دیگر(انگلیسی، عربی و…) وارد شعر می شوند، به شرط آن که پیشینه ی کاربرد آن در زبان شعر کلاسیک وجود نداشته و یا   بسیار محدود باشد. مثال: چگونه است دستی منتظر در«رفسنجان»/در«اسکوپیه»انگشتانم را می فشارد «اسکوپیه پایتخت جمهوری مقدونیه»است و به دلیل اینکه در زبان گذشته ی شعر فارسی استفاده نشده است، اکنون نوعی آشنایی زدایی ایجاد می کند و زبان شعر سپیدار تشخیص می بخشد. نمونه های دیگر۲:«کاکتوس(انگلیسی)هلاهل،طیّاره(عربی)»، «رادیو-کوپن-آنتن- چریک (انگلیسی)» .

استفاده از اسامی کهن و  بومی را در کتب دیگر تحت عنوان«باستانگرایی»(آرکائیسم)مطرح شده است:   گاه پیشینه ی زبانی اقلیمی خاص در آثار شاعر نمایان می شود و متن را برجسته می کند. باستانگرایی، به کار بردن واژه ها و ساختارهایی است که در طول زمان از رواج افتاده اند اما در زبان شعری شاعر ظاهرمی شود و چون خارج از عادت زبانی عصر حاضر است موجب آشنایی زدایی و تشخیص زبانی می شود، مانند استفاده ی(چکاد و پِرپِری )در شعر اخوان ثالث«بالهاشان سرخ/زیرا بر چکاد دورتر کوهی که بتوان دید، رسته لختی پیش،/شعله ور خونبوته ی مرجانی خورشید»، «مرد را بینم که پای پِرپِری در دست…»( اخوان ثالث، ۱۳۷۵، ص۱۰۷) چکاد:بلندترین جای کوهِپرِپری:کبوتر ماده ای که کبوتر باز هردو پایش را در دست می گیرد و وانمود می کند می خواهد پروازش دهد.او پرپر می زند و بااین کارکبوتر های نر میل به نشستن می کنند. نمونه های دیگر۳: «نوش دارو». «فرتوتنگاراسترحریق- سترگ چرمینه-». «مهمیز-فسانه-زنگبار- رهزنان» .«دیرپا ژرف شلال(گروه پراکنده و پریشان)- عفن ». استفاده از حروف  مخفف نیر نوعی کهن گرایی و بازگشت به پیشینه ی زبان است مانند:« بدیناینککزورنهبی که  وینککاندر»،«لیک-زین-کز-ورنه». از افعال کهن نیز گاهی استفاده می شود««تپیدن-رشتن-ستردن-گساریدن-نظر بر دوختن به کف آوردن-گسیل کردن».

هر شاعری با توجه به منطقه ی اقلیمی ای که در آن زندگی می کند تحت تأثیر عواملی قرار می گیرد که در خودآگــاه و ناخودآگاه خود آنها را تجزیه و تحـــلیل می نماید؛ شاعر هنگامی که  اثری را خلق می کند  این نشانه های تاثیر پذیری، در روساخت و ژرف ساخت اثرش بروز می کند.در واقع شرایط اقلیمی هر منطقه ویژ گی های خاصی ایجاد می کند که آن شعر را از آثار دیگر متمایز می کند و قسمتی  از متن را  بر جسته می نماید.عواملموثر اقلیمی ۴ شاملجغرافیای طبیعی، تحولات اجتماعی و سیاسی منطقه، خانواده و عموم مردم و زبان،گویش، عرف و عادات و معتقدات، محافل فکری و ادبی و هنری، پیشینه قومی و  تاریخی منطقه، اقتصاد است.از عواملی اقلیمی که بر شمردیم پیشینه ی تاریخی و زبان بومی و الفاظ منطقه بیشترین تأثیر را در آشنایی زدایی دارند.عوامل اقلیمی به وسیله ی لفظ و معنا، قسمتی از متن را   رجسته می کنند.

گاهی شاعر از مفهوم واژگانی استفاده می کند که در محیطی خاص، معنایی ویژه دارند اما برای مخاطبین دیگر نوعی خروج از نرم و برجسته سازی تلقی می شود. مثلاً در شعر اخوان ثالث «سحرگاهان که خاک از ماه و از مه/نم نزم و دم مهتاب می خورد»(اخوان ثالث، ۱۳۷۵، ص۳) ، که (نزم)در زبان محلی خراسان یعنی بسیار بسیار نرم و چون گَرد باران گونه ایست که از بس نرم است دیده نمی شود.

شعر«ظهور» از منوچهر آتشی، نمونه ی قابل بحثی است در زمینه ی آشنایی زدایی هایی که زبان بومی ایجاد می کند:«عبدوی «جط» دوباره میاید/با سینه اش هنوز مدار عقیق زخم/از تپه های آنسوی گزدان خواهد آمد»(آتشی، ۱۳۷۵، ص۱۹۱).

در این شعر «عبدو»، مصغر عبدایا عبدالعلیاست، عبدو مرد شجاعی بود از شتربانان دشتستان که شهرت زیادی در شهامت داشت.آخرین خوانین محل با حیله در لباس دوستی او را کشتند.«جَط»به معنی شتربان است.«گزدان» به معنی جایی است که درخت های گز فراوان دارد.همان طور که می بینیم در این شعر زبان بومی چه از نظر لفظی و چه از نظر معنایی، آشنایی زدایی ایجاد کرده است.

زبان غالب در شعر سپید، زبان معیار است و هنگامی که استفاده از«واژگان و اصطلاحات بومی» استفاده می شود، تشخص  به وجود می آید و از زبان مألوف آشنایی زدایی می شود. مثلاً«دایه  »در زبان بومیان منطقه ی زاگرس  نشین بسیار رایج است و به معنی«مادر»بکار می رود.کاربرد این واژه ی محلی در کنار زبان معیار، موجب آشنایی زدایی در زبان شعر می شود.

پاییز بزرگتر می شود/  می چسبد روی صفحه ی تلوزیون/ روی فرش های دست بافت / و از دار قالی بالامی کشد/  بین  انگشتانِ دایَه که سالهاست می بافد)(رحمانی، ۱۳۹۱،ص۱۹)

 

آن مرد می آید/ از پل آب شوران/  از خرابه های بیستون/  از زوریخ و یا نه!(کزیده شعر، ۱۳۰۱،ص۸۱) آبشوران و بیستون نام دو محله ی قدیمی و بومی در کرمانشاه است.

 

                                                                                      

دیگر نمونه ها ۵: بَرگه سالو(نام محلی پرنده ای در شوره زارهای دشتستان- گَتک (بوته ای زمخت و شور در شوره زار دشتستان) – ابر ناف هشته به خاک – «خانگریو= مرکب از دو کلمه ی خواندن و گریستن، ابیاتی محلی است که معمولا زنان در سوگواری می خوانند کِل زدن=آوایی که معمولا زنان محلی در عروسی سر می دهند»، «مالِنگان مالِنگان= درگویش مردمان شمال مکانی برای استراحت و تجمع گالش و چوپان درجنگل».

۴-۲-۲-۲ترکیب های اضافی و وصفی 

-آشنایی زدایی در صفت

«شمس لنگرودی» با استفاده از صفت از غافلگیری در زبان شعر ایجاد کرده است«داغ های سرد/سوزاننده تر بود/شاعران»(شمس لنگرودی،۱۳۸۷، ۳۸۵) . برای(داغ)صفتی متناقض بکار برده و معنایی جدید خلق کرده است.

 دیگر نمونه ها ۶ : ترکیب های وصفی«معمارک خواب دیده»، «پلک های مهتابی – شیشه ی نابینا نگاه تکان خورده –  هوای مچاله خاک بی نطفه پروانه های بیوه».



[۱] ببا نظر به گستردگی حوزه ی زبان در بررسی های ادبی و تنوع و کثرت مباحث این حوزه ، ذکر همه ی شاخص ها و مولفه های زبانی در قالب یک مقاله نمی گنجد و مقاله را به ساختار کتاب سوق می دهد. بنابراین بر آن شدیم که حوزه ی زبان را در مقاله های جداگانه با حوزه ی محدود ارائه و در معرض مطالعه ی علاقمندان قرار دهیم لذا مقاله ی دیگری در خصوص سبک زبانی شعر سپید به چاپ رسانده ایم که در فهرست منابع به آن اشاره کرده ایم.

اشتراک گذاری: