شعری از الهام آزادی

جم جمعه

زمان، سنگین روی دوش عقربه ها حمل می شد

توی جمعه ی تقویم رومیزی نوشته شده بود:

اگر پنج شنبه مهربان نبود برایت جایی باقی نمی ماند.

*

قاب عکسِ روی دیوار شاهد صحنه ی رمانتیک داخل گلدان بود:

جمجمه ای شکافته شد

و از داخل آن جمجمه ای دیگر رویید

سپس جمجمه ی دیگری شبیه همان

همین طور جمجمه ها شکافته می شدند و جمجمه های دیگر از بین شان می رویید

آنقدر جمجمه ها شکافته شدند و روییدند که کل اتاق پر شد از جمجمه

و قاب عکس در دریایی از جمجمه مدفون شد

جمجمه های خونین

جمجمه های خشک و عقیم

جمجمه هایی با فک هایی که آواز می خواندند

با فک هایی که استفراغ می کردند

با فک هایی که آروغ می زدند

و با فک هایی که می خندیدند

قاب عکس در حالی که  جمجمه ها را کنار می زد روی تخت خواب دراز کشید

 و به تقویم رومیزی خیره ماند:

شنبه، یک سایه ی دوبخشی است

“تنی” که خودش را توی آینه “ها” می کند

وبعد با سر آستین آن را پاک می کند.

اشتراک گذاری: