شعری از نیلوفر شریفی
اُ
ف
ت
ا
د
م
از اتفاق تو
از مرکز سقوط
از اتاق تو
بر سر قلابی که شعر می جنبید
لمس و لاس لایه های شعر
تا لایه هایم
و مارپیچ پنج مارمولک ِفرصت طلب
که بردند مرا نفس نفس
سمت جنوبی ترین لهجه لبهات
آنقدر که
……لااااااااال….
….،،،لااااااااال…..
گلو شدم
میان ماهوت ِ فرفری ِموهات
در فُرمی از بُهت و پشیمانی
لُخت ریختی روی لخته ای خون
که از شعر ِخوزستان ِچشمهات
پدرم را در آورد
تا پام پام…
بیافتم در خوابی عمیق
که برد مرا پاشنه به پاشنه
تا عمق دره های اتاقت
آنجا که فرو ریخت زنی در من
کنار ریخته هات
و از تو لبخندی بد
روی خودکشی دیازپامها
من بستر و…
همبسترِ زخم های خویشتنم
وقتی آشیل ترین پاشنه ها
آغاز جنبش مارمولک ها و قلاب هاست
وقتی سرکوفتِ فعل ِتجاوز
سرکوب فعل ِ دوستت دارم نیست *
من از اتفاق تو
بددددد جوووووور
ا
ف
ت
ا
د
م
—————————–
* عبارت «سرکوب دوستت دارم نیست» از شعری از علی فتحی مقدم است