چند شعر دوزبانه از نصرت الله مسعودی
ترجمه: ساسان بازگیر
۱
آن قدر مبادی آدابم وُ
از جنون دور
که تا اجازه نفرمایی
نمی توانم دوستت داشته باشم
حالا که تا دلت بخواهد گم شده ای
به نیانت از که اجازه بگیرم
که تا دلم می خواهد برایت گریه کنم!
Such courteously
And so kept in sanity
Devoted to you,
So much so that
I can’t love you
Without your consent.
But, now that you are
Too lost in distances
To beg your permission,
How can I take your mercy
For the moment
To cry my heart out?
۲
سگ دو می زنم لنگ
اصلاً سبقت می گیرم از سگ
و در این مسابقه ی بی سابقه
کنار این جاده ی یکطرفه
منتظر ِرحمت ِکامیونی ترمز بریده می مانم!
Blessed is a dog
Compared with
The doggish life I’m leading.
In such an disparate misery
I keep my rambling
By the side of this
Narrow one-way road
Looking for the mercy of a
Brakeless truck.
۳
آن قدر دیر آمدی
که من بسیار مرده بود.
آن قدر دیر آمدی
که این گورستان کهنه
برای پیرنرین هم خاطره می شود
Your ever so late return
Was after my many deaths.
Your ever so late return
Will make the cemetery of
My many graves
The reminiscent for
Everlasting memories.
۴
اگردلی برایم گذاشته بودی
بازازتو د لگیر نمیشدم
پریوارهیی که دلت
همهی نشانیهای مرا
خط زده است!
Had you left me
A bit of heart,
Still,
I would have not been
So peeved from you.
You,
The fairy-born
Whose heart has ignored
All my mementos.
۵
اردیبهشت که بیاید
سر براین همه دشت
بوی بناگوشَت را
از دست گیاهی
می قاپم!
One April day
I will grab
Your sweet scent
From a newborn bud.
۶
همه ی این ها رنگ است
با هرحاشیه یی که می خواهی بزن.
به هررنگی که می خواهی اعلامم کن
فقط این را گفته باشم
که رنگ ِ دلت را
حتماً باور نمی کنند
و تصویرت را
اگر داوینچی هم بکشد
بازشطرنجی ست!
Variety of colours
Offered to you.
Make me up,
Exhibit me,
As you wish.
However,
Beware,
Your heart’s colour
Would nowhere be believed.
It would be faked
Even if painted by
Da Vinci himself.