شعری از احمدزاهدی لنگرودی

شعری از احمدزاهدی لنگرودی

شعر سهراب

سهراب صدا کرد شلیک
درد مادر شد
ما درد
ماند او که نبود سهراب
داد، درد نباید شدن شد
درمان بی مادر
از نوزده گذشته درد سالی هزار
مانده بود اما درد
سال – داستان نبود هزار اکنون
شلیک کرد عمری
نوزده، سیاه شد
شمردن مادر ندارد
کشتن پدر هم
کشته تا شد صدا
می‌ماند در شعر، تنها
نشد اما، مادر شد تنها
دردی دود سال‌ها شد هزار
باد بر عمر
سبز شد سیاه
ماتم شد مادر
“چه کسی بود صدا زد سهراب؟”
بالای آن کجا شلیک بود؟
پرسد بی ندا مادر
بال آن صدایی بود و آ
سهراب بیا…
تهمینه از هزار تا پروین مادر
خوش ندارد آخر
با سال درد هزار سهراب
مردن نمی خواهد ماندن
شلیک صدا شد سهراب ندا
تمام شود بی‌نهایت تا نوزده
جوانی شود جاودانه می
پیر مرده ببیند، مادر شود پسر
تباه ما دنیا
همیشه سیاه نوزده
همیشه خالی جایت
سهراب
درد با ما زاد مادر
هزار بی سال خوش پایان
هزار بی سال سهراب جهان
ما و نگاه
به ایستاده مرد آن بالا
شلیک که می کند صدا
می‌پیچد در مادر درد
در ما می‌پیچد
چه کسی بود شلیک کرد سهراب؟

اشتراک گذاری: