شعری از حامد صارمی
از خوابی چند هزار ساله بهم می رسیم
حروف تاکید در دست های تو جابه جا می شود و
به زندگی فکر می کنیم
به همین سیب پوست کنده
به همین ساک که از پهلوهایش سرما می ریزد
از خوابی چند هزار ساله بهم می رسیم
مثل طرح یک رمان در افکار هم وول می خوریم
مثل بعضی وقت ها که یادمان می رود تهران چه سرمای کشنده ای دارد و
بهم لبخند می زنیم
از خوابی چند هزار ساله بهم می رسیم
فکر می کنیم به پرتره ی ناتمام سیب و
جهان پر می شود از عکس های تاکید
مثل بعضی وقت ها که یادم می رود تهران چه غربت کشنده ای دارد
مثل بعضی وقت ها که جهان پر می شود از غریبه و
من
به مردی فکر می کنم که آنقدر عقب نشینی کرد
تا به طبقه چهار پلاک هشت کوچه اردستانی رسید