دو شعراز کاوان نهایی
ترجمەاز زبان کردی : فرشتە احمدی
جنگی برای جنگ
من با جنگ میانه خوبی ندارم
مثل خیلی های دیگر
اما اگر اسلحه دستم بیاید
نمیدانم
شاید شعر را کنار بگذارم
و مثل آن خیلیهای دیگر
به خط مقدم جنگ بروم
البته برایم فرقی نمیکند
کدام سوی جنگ ایستاده باشم
میل به شلیک گلوله دارم
این مرض را از بچگی هایم داشتهام
یک زمانی آرزو می کردم
تمام گلولههای جهان مال من بود
و تمام تفنگ های جهان
و نشانه میرفتم
تمام اهداف جهان را
برایم فرقی نمیکرد
دیگر خودی و غیر خودی حالیم نبود
تمامتان اهداف بالقوهام میشدید
نمیدانم
شاید شعر را کنار میگذاشتم
و شلیک میکردم
گلولههای جهان را
به سوی شقیقههایتان
همیشه این فکر احمقانه ذهنم را درگیر میکند
اینکه شعر یک جایی کم می آورد
یک جایی تمام میشود
مطمئنم آنجا که شعر تمام میشود
جنگ آغاز میشود
همیشه هم از خودم خجالت میکشم
میدانم
فقط آدمهای ترسو شعر میگویند
گاهی وقتها به این فکر میکنم
اگر تمام شاعران زمین
یک روزی تصمیم بگیرند شعر را کنار بگذارند
و افسار جنگها را به دست بگیرند
چه میشد ؟
فکرش را بکن
دیگر خود به خود جنگ ها تمام میشدند
همیشه اطمینان داشتهام
شاعرها از ترسوها هم ترسوترند
شاید من نترسترینشانم
که اگر یک روزی اسلحه دستم می افتاد
البته تمام اسلحههای جهان با تمام گلولههایشان را
به این غائله پایان میدادم
و تمام جهان اهداف بالقوهام میشدند
و شلیک میکردم
و پایان میدادم به این جنگ لعنتی
به شعر گفتن نیست
پایش بیافتد
از تمام صاحبان جنگ هم احمق ترم
پیادە ، از انقلاب بە آزادی
شاید برای من هم اتفاق افتادی
آنروز را میگویم
تمام پنجره ها را بافتی در شالگردنم
وسرد بود
دستهایت را میگویم
با هم از کنار آن پنجاه تومانی بزرگ رد شدیم
و پیاده روهای انقلاب
جای سوزن انداختن نبود
مردها و زنها
همگی انقلاب را به آزادی
یا آزادی را به انقلاب طی می کردند
بورژواها با تاکسی دربست میرفتند
توده کارگران با اتوبوس
و آنهاکه عجله داشتند ، با موتور
ومن
وتو که دستهایت سرد بود
وعاشقت بودم
پیاده
انقلاب را برای آزادی طی کردیم .