دو شعر از مهدی عزیزوف

مهدی عزیزوف

 

محور انسانی

سخنانم زیر مجموعه ایی بود
فراتر از تهی در معادله ایی
چند وجهی که فقط خودم را مجهول کرد
تا از جدول مختصات به پایین افتم
این خودکشی نبود؛ سقوط از محورها بود
در تقابل دو نقطه که یک شاعر را شکل می دهد
دلال عقل فروخت به نیم پنی محل برخورد دو نقطه را
و
فیثاغورس درتناسخ دیگر تمام قوانین را عوض کرد
به اما ؛
وقتی مرده باشی تغییر هم کار ساز نیست
و
چه باک از مردن
پس مرگ را گریه کردم در انزوای زندگی
همراه با معادله ایی دو مجهولی
و
تمامی الت کلمه را ختنه کردم و فیثاغورس دامن پوشید
دلم عجیب تابوت می خواهد
تا تلاقی دو نقطه را
سقوط کنم در ریاضیات نوین

ترازو

حجم کفش هایشان برکولم است

به آن گاه که خود را می کیلویند

ونفیر عقربه ها لرزه به اندامشان می نهد

نشانشان میدهم

۶۰،۹۰،۱۵۰

وهدیه ای سکه می آورم

برای صاحبم

و اودوست میدارد

نه من را

سکه ها را

میشماردشان و از سمفونی جرینگ جرینگ لذت

اما طاقت وزنشان دشوارشده

من شکل تغییریافته ای هستم از نوع دیجیتال

اما رویت پدرم

هنوزبرپیشانی دادگستریست

اشتراک گذاری: