رفتن به بالا

  • شعری از نصرت الله مسعودی/ ترجمه: محبوبه زیدی

    نصرت الله مسعودی تقدیم به دکتر مهناز بدیهیان بربسترشب بوها مگردراین صدا بال چند کبوترشکسته وُ شب وغربت برآن قطره قطره چکیده است که دود ِآشیان های سوخته دست از دلم بر نمی دارند مگر کدام مرغ ِعشق دوباره چشم در چشم تابوت خویش در صف ِباز ماندگان به بدرقه ی خود ایستاده است که باز هندسه ی مرگ شکل غریبی دارد مگر چه طوفانی زیرو بم این لحن را امشب چنین زیرو رو ...
  • شعری از دنیس لورتوف/ ترجمه: مستانه پورمقدم

    شعری از دنیس لورتوف/ ترجمه: مستانه پورمقدم بُعد سوم چه کسی باور می کرد اگر می گفتم، "آنان مرا بردند و از فرق سر تا فاق دونیمه ام کردند، اما همچنان زنده ام، و گام بر می دارم و از هرآنچه که در پیرامون من است از خورشید و موهبتهای دنیا خوشنودم." صداقت چندان ساده نیست: گاه صداقتی ساده لوحانه فریبی بیش نیست مگر درختان باد را میان برگهایشان پنهان نمی کنند و باز ...
  • چند شعر از مری اولیور ترجمۀ از: هنگامه کسرائی

    چند شعر از مری اولیور ترجمه: هنگامه کسرائی مری اولیور در شهر کوچکی در اوهایو متولد شد. اولین کتاب شعرش را در سال 1963 در 28 سالگی منتشر نمود. جوایز زیادی را طی سال ها سرودن از آن خود کرد . چهارمین کتاب او به نام آمریکائی بدوی در سال 1984 جایزۀ ادبی ی پولیتزر را دریافت کرد. وی ریاست کارگاه های زیادی را به عهده گرفته و در کالج و دانشگاه های بسیاری از جمله کالج بنینگتن تدریس کرده ...
  • شعری از ان سکستون ترجمه: مهرداد شهابی

    شعری از ان سکستون ترجمه: مهرداد شهابی Her kind – I have gone out, a possessed witch, haunting the black air, braver at night; dreaming evil, I have done my hitch over the plain houses, light by light: lonely thing, twelve-fingered, out of mind. A woman like that is not a woman, quite. I have been her kind. I have found the warm caves in the woods, filled them with skillets, carvings, shelves, closets, silks, innumerable goods; fixed suppers for the worms and the elves: whining, rearranging the disaligned. A woman like that is misunderstood. I have been her kind. I have ridden in your cart, driver, waved my ...
  • شعری از مری الیور / ترجمه و بازسرایی: شهناز خسروی

    شعری از مری الیور ترجمه و بازسرایی: شهناز خسروی اسکیموها واژه ای برای« جنگ» ندارند شرح این واژه برای شان تنها حسی موهن بر جای می گذارد خانه هاشان کاسه هایی سپید بر فلات برف پوش نیاکان بی دغدغه ی آب شدن برف یا گذشت شتابان روز وشب. مردها پذیرای حرف اند و با گام های بلند دور می شوند برای شکار برای غذا با نیزه ها و سورتمه ها وبا سگ هایی که پارس می کنند زن ها به ...
  • چند شعر کوتاه از چارلز بوکوفسکی/ احمد قائم مقامی

    چند شعر کوتاه از چارلز بوکوفسکی/ احمد قائم مقامی علت و معلوم بهترین ها اغلب به دست خودشان میمیرند فقط برای فرار کردن و آنان که جاماندند هیچگاه واقعا نخواهند فهمید که چرا همه میخواهند از آنها دور شوند برای همیشه Cause and effect The best often die by their own hand just to get away, and those left behind can never quite understand why anybody would ever want to get away from them پایان ما مثل رزهایی هستیم که هیچگاه زحمت شکوفه ...
  • آلفرد لرد تنیسون ترجمه: مستانه پورمقدم

    آلفرد لرد تنیسون مستانه پورمقدم اشک ها، اشک های بیهوده اشک ها، اشکهای بیهوده ای که نمی دانم از بهر چیست، اشک هایی از ژرفای نومیدی که برخاسته از قلب و فرو می رود در دیدگان، با تماشای این دشتهای خرم خزان زده، و در اندیشه ی روزهای رفته. شاداب چون نخستین پرتو تابیده بر بادبان قایقی، آنسان که یارانمان را از سرزمین مردگان به سوی مان می آورد، و اندوهناک چون واپسین ...
  • داستان «جهنم- بهشت» جومپا لاهیری ترجمه: امین شیر پور

    جهنم- بهشت جومپا لاهیری ترجمه: امین شیر پور پراناب چاکرابورتی در اصل برادر کوچکتر پدرم نبود. او یک مرد بنگالی و اهل کلکته بود که در اوایل دهه هفتاد سر و کله‌اش در زندگی اجتماعی والدینم پیدا شد، زمانی که در یک آپارتمان اجاره‌ای در میدان مرکزی زندگی می‌کردند و می‌توانستند تعداد دقیق آشنایان خود را با یک دست بشمارند. اما من هیچ عمویی نداشتم که واقعاً آمریکایی باشد، و ...
  • شعری از سیلویا پلات ترجمه و بازسرایی: شهناز خسروی

    شعری از سیلویا پلات ترجمه و بازسرایی: شهناز خسروی من؟ به تنهایی قدم می زنم و خیابان نیمه شب زیر پاهایم کش می آید چشم هایم را می بندم همه ی این خانه های رویایی با یک اشاره ی من خاموش می شوند و پیاز آسمانی ماه بر بالای شیروانی ها آویزان می شود دور که می شوم درخت ها و خانه ها را کوچک می کنم و ریسمان نگاهم می افتد به گردن لعبتکانی که نمی دانند چگونه کوچک و ...
  • چند شعر دوزبانه از نصرت الله مسعودی (۲) / ترجمه: ساسان بازگیر

    چند شعر دوزبانه از نصرت الله مسعودی (2) / ترجمه: ساسان بازگیر   7 تو حق نداشتی که این همه زیبا باشی و حق من هم این نبود که روزی هزار بار برای تو بمیرم.   Your killing beauty Murdered me Thousand times a day. Neither were you allowed Nor did I deserve it. 8   بدرود ترانه یی که برلب من نمی نشینی دیگراگر بمیرم هم درهیچ کوچه ی تاریکی نمی خوانم! I won’t whistle again A single song By the cost of my life, When It doesn’t suit My lips.      9 این حوزه ...