رفتن به بالا

شعر آزاد/ نگین فرهود، افروز کاظم زاده، مهناز خوشنامی، رضا روزبهانی

. . . . . . . . . پیش‌گویانی که بشارت برهنگی دادند انگار آنها هم نمی‌دانستند که ما دانه‌های انگوری هستیم که اگر زمانی خاکمان کنند به شکل بطری‌های ودکا از دل مستی سر برمی‌آوریم سنگمان زدند و شکستیم بر و بازومان صیقل‌تر شد اما سنگین‌تر شدیم گلوله‌مان زدند تا بمیریم از خونمان دشتی پر از لاله سر برآورد رنگین‌تر شدیم "از خون جوانان وطن لاله دمیده"تر و به قول اسماعیل: "خون که بریزد تازه جریان پیدا می‌کند" جوباری می‌شود اگرچه خرد اما منتهی به ...


پیشخوان

  • شعری از معصوم همایونی

    شعری از معصوم همایونی   مرگ بر هر چه ساعت سه به شرافت انگشت روی لب هام وقتی که وحشیانه ناخن کشیده به آینه وقتی که نداری ام با لب های فراموش نشدنی و اشک های مدام که خیست نمی کنند وحشیانه تر در من... آنقدر که پیرهن پاره کنی و اندام تو از تمام زاویه بلندتر... عمیق تر... نمک بپاش بر جزیره ی زخم تا عفونت عشق با پنجه های گرد ران به مغز استخوان برسد آشوب می ...
  • دو شعر از علی نقویان

    دو شعر از علی نقویان ضرورت دارد وقتی کفش ها را کنار هم می چینم چپ جلوتر از راست باشد با مدادها گلدانها صندلیها چراغها کاغذها کتاب ها و .... با روز و شب با هر انچه حسش می کنم و نمی کنم حتی با ادمها هم همینطور رفتار می کنم. چپ نسبت به راست مقدم در پیشروی است چپ از کنار چپ از روبرو چپ ازبالا چپ ازهر جهت واضح مثل گلی است که پرواز می کند. و خدایی که می ...
  • شعری از ایمان محرابی فر

    شعری از ایمان محرابی فر   من در دایره ای نشسته ام که به آن نگاه می کنی از لای تونل ها و تاریکی نزدیک می شویم در پنجره تصویر زنی که در ایستگاه ایستاده   تو دختر شانزده ساله ای بودی که با مرگ اسبی گریه کرد و گوشواره هایت تکان می خورد   در راهی که همه آشنا و غریبه اند من  تو را نمی بینم تو من را نمی بینی و تمام احساسی که از ما ریخت میان ...
  • یک شعر از مهران شفیعی

    شعری از مهران شفیعی   با چشم های محجوب آفتاب می خواست شکل ثابتی آنقدر که خون را کاسه بود در چشم هایش استغاثه بود آفتاب را تنها در گورهای دسته جمعی شکل آفتاب داشت و در چشم های چشم های خیره به خاک -و خاک از خطاب تو نگاه می گرفت   بر دست هایم می ریخت استخوان را در ساحت خاک تن بود و مرده بود وقت ناله لای دندان در دادن ، جان ، مزار ...
  • شعری از زینب برزگری (…که والضحی)

    شعری از زینب برزگری نقش ِ سماع  در رخ ِ سحر که والضحی   همیشه حرفی برای نگفتن داری؟ مثل شهامت ِ بخشیدن داری؟ دستم گرم ِ گوهری خورشیدی حرفی برای ِ عشق سنجه ی طاق ابرو نیست برادر نهان گاه دریدن نیز نه آنچنان است که می ستایمش آنچنان است که بایسته امش... که بایسته ایَش سری که به گردون: لاله به کمر روییده امش. گوش ِ ثمر بوییده امَش. * شتاب لحظه هات ...
  • شعری از حمید رضا اکبری شروه

    چهره ساده آب شده ام بیرون زدم ازخودم زدم به چاک ! تا دست بریده ات را دیدم تهران آسیا هم زخم تو را دارد رعشه انداخته ای تیغی زیر گلویم بغلم می کند تیغ ! لباسهایم را در می آورم توپخانه ات دولولی هم نیست آویزانش بشوم باد بخورد لباس هایم خشک ! از عرقی بشوم که با زنانه گی ات کرده ام شنیده ام آنقدر پدر سوخته ای که دوربین های مدار بسته شکار نمی شوی زیپ دستهایت هم ...
  • شعری از ایمان محرابی فر

    شعری از ایمان محرابی فر   من در دایره ای نشسته ام که به آن نگاه می کنی از لای تونل ها و تاریکی نزدیک می شویم در پنجره تصویر زنی که در ایستگاه ایستاده تو دختر شانزده ساله ای بودی که با مرگ اسبی گریه کرد و گوشواره هایت تکان می خورد در راهی که همه آشنا و غریبه اند من تو را نمی بینم تو من را نمی بینی و تمام احساسی که از ما ریخت میان گام ها و کوچه ها به یائسگی صبح ...
  • شعری از جاوید جعفری

    شعری از جاوید جعفری (مردن مصنوعی نمی شود) -گنجشکی که پلّه ها را پر می زد، پژواک شاخه های بریده بود... پلک ها مکرّرند، بر کدورتِ کدرِ کهنگی، و آن گزینه ی هیچ کدامِ هنوز نیامده،که با خون پر می شد..... من پلّه ها را لمس کرده ام، در اجزاء رفتنم، من پژواک قامت خود بوده ام، گرداگرد گزینه های شک... مردن مصنوعی نمی شود، حل شده در انتهای بودن... تنها، مزّه کردنش را نادیده ...
  • مجموعه «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» و شعری منتشر نشده از هادی ابراهیمی

    همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی شاعر: هادی ابراهیمی رودبارکی  ----------- ناشر: بوتیمار نوبت چاپ: اول تیراژ: 500 نسخه تعداد صفحات : ۱۱۶ صفحه ------------- از ابراهیمی تاکنون ده‌ها نقد ادبی و گفت‌وگو با اهالی قلم و اندیشه چاپ شده‌ و  پیش از این ( سال 1998 ) کتاب شعر «یک پنجره نسیم»  را در ونکوور منتشر کرده است. امروز او علاوه بر سرودن شعر، به عنوان روزنامه‌نگار فعالیت دارد. ...
  • اثری قادر به شکستن و ساختن: مصاحبه با روجا چمنکار/ گفتگو از: فرهاد کریمی

    روجا چمنکار متولد 1360 شهر برازجان، استان بوشهر که در رشته های ادبیات نمایشی و زبان های شرقی در ایران و فرانسه درس خوانده و می خواند. خانم چمنکار یکی از جدی ترین شاعران زن ایران است که تا کنون مجموعه های «رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری» سال 1380 ـ «سنگ های نه ماهه» سال 1381 ـ «با خودم حرف می زنم» 1387ـ  «مردن به زبان مادری» 1389 ـ «نفس هایم از وسط بریده می شوند» 1390 به فرانسه ـ ...

آخرین یادداشت ها