از برون‌ریزی‌های آن مرد (خودنگاری‌های هرمز علی‌پور)

.

.

.

.

زندگی خود نوشت

خود با خود …              

از تنهایی چیزی
که می‌توانم به اطمینان بگویم این است که من هرمز علی‌پورم .

در اسفند ۱۳۲۵
شمسی به دنیا آمدم. در خانواده‌ای فکر کنم پرجمعیت. پدر و مادر و هشت فرزند.

پدرم که آدمی بسیار با صداقت بود و شریف و قُلدر به وقت‌اش، کارگر شرکت نفت بود. مادرم بختیاری زاده‌ی بزرگ شده‌ی اصفهان. تا ششم ابتدایی صد سال پیش درس خوانده بود. زنی بسیار رنج‌کشیده و داغدیده که حافظه‌ای غریب و خطی خوش داشت. در تربیت بچه‌ها بسیار سخت‌گیر و مستبد با روابط عمومی بسیار موفق و درخشان. در عین حال سخت متکبر.

من بیشتر به اصطلاح به پدرم رفتم،‌ از بابت استعداد ذاتی هنری -شعری- به مادرم.

که هرگز نه من نه دیگر شاعرانی را که سپید و آزاد می‌گفتند به عنوان شاعر قبول نداشت. از بس که آموخته بود از حافظ و سعدی و خیلی‌های دیگر شعرهایی به حافظه داشت.

از همان کودکی تفاوت‌هایی – نه تمایزی میان خود و دیگران را حس می‌کردم. استعداد و علاقه‌ام به نقاشی، خوشنویسی و … خودم دریافته بودم که بعد از چارده پانزده سالگی – شعر را ادامه دادم.

همسایه‌‌‌ای داشتیم با کتابخانه‌ای به آن موقع جالب و دوستی با همکلاسی‌ای از کلاس دهم که مسئول کتابخانه دبیرستان بود، عطش خواندن هر روز در من فزونی می‌یافت تا به امروز که.

در بیست و هفت
سالگی با سارا که آن وقت محصل کلاس دوازده بود ازدواج کردم.

بلد بود نگذارد
یکدیگر را از دست بدهیم.

هنوز هم او را
عاشقانه دوست دارم.

نمی دانم اگر با هم نبودیم چه سرنوشتی پیدا می‌کردم، دوستی و علاقه‌مان به هم از نوعی‌ست که هست.

در کنار او ایمنی
دارم. کار به کار شاعری من ندارد .

می دانم اما که در دل پزش را می‌دهد.

اما از بابت درس و مشق، استعداد و یادگیری‌ام بد نبود از درس خواندن متنفر بودم، همان قدر که به مطالعه‌ی کتاب غیردرسی – مطالعه – عشق و علاقه‌ام در درس خواندن، کم حوصله بودم. اصولاً آدمی کم حوصله‌ام. دست خودم هم نیست. هفده ساله اما دیپلم طبیعی را گرفتم .

تا خدمت سربازی – نظام – اجباری وقت‌اش رسید سه سال را معلم سرخانه شدم . درآمدم از حقوق پدرم بیشتر بود.

دست مادرم می‌سپردم.

بعد رفتم سربازی.
بعد معلم شدم. رفتم دانشسرا فوق دیپلم شدم. رفتم دانشگاه عذرم خواسته شد دوباره
رفتم که به تشخیص خودم و سفارشی خصوصی قید همه چیز را زدم.

این‌ها را بعداً مفصلاً خواهم گفت و نوشت که می‌دانم به درد چیزی نمی‌خورد.

حدوداً پنجاه و پنج سال بیشتر است که شعر می‌نویسم؛ شاعرم یعنی.

شعر را با کلاسیک
شروع کردم. حتی تمرین مستزاد و مسمط و …

پیش از سی سالگی
غزل و غیر سپید را رها کردم .

من و شعر

من در طول عمر و زندگی‌ام ، علاوه بر آمیخته از طریق مطالعه و کتب، از پدیده‌ها و رخدادها و دانش خاموش در انسانها بسیار آموخته‌ام .

و این یادگیری ، آموختن و آموخته شدن بیشتر انگار در جستجوی پاسخ‌هایی بود که از سیزده چارده سالگی تا به همین امروز داشته‌ام. مثلاً وقتی پدرم از گذشته‌ی خود و نسل‌شان می‌گفت ،‌ از بابت شکل معیشت، ‌سفرها، جنگ‌ها و هنجارهای متداول آن روزگاران. با خودم می گفتم

– با توجه به نظر و عقیده‌ام به نوعی صیروت – شدن- در هستی و زندگی –

قاعدتاً باید روزی هم برسد که خاطرات من برای فرزندان‌ام، هم عجیب و حیرت آور و هم احتمالاً همراه با نوعی از مهربانی و دلسوزی و حتی گاه تا حد ترحم باشد.

– و این نیاز به
پایه ای از تفکر داشت…

که در من همیشه
بوده است.

– چون دریافته
بودم که قرار نیست زمان و زندگی در نقطه ای متوقف شوند.

که بعدها دیدم همانگونه بود که فکر می‌کردم و شد .

به مسایل هنری هم
همین نگاه را داشتم و دارم .

– در اینجا شعر- زیرا که شعر را چون موجود حیاتمندی می‌دانستم و می‌دانم. که از سکون،‌ رکود، ایستایی،‌ دلخور است و دوست دارد و ناچار است. می‌شود در شرایط تازه و نو و دیگر گونه. نمودی از خواست نو شدن را در خود توسط شاعران بروز داده شد ببیند.

و این ظهور و بروز را می‌توان در تغییر و تحولات و جنبش‌های هر چند کوچک و کوتاه مدت فردی، اجتماعی دید.

و این البته امری‌ست که به مسایل ازلی- ابدی چون تولد، مرگ، عشق و … اضافه می‌شود.

حتی گاه همان‌ها را نیز معنا و نام مناسبی که تازه است می‌بخشد.

شعر از من چه می‌خواهد . من از شعر

در این سن و سال هنوز نفهمیده‌ام به طور روشن که شعر از من چه می‌خواهد. من از او چه ؟

فقط می‌دانم که هر دو مبتلای هم هستیم. نه . من مبتلای او و شاید هم چون بسیارانی، مزاحم اویم. که حتماً هستند کسانی در همین سن و سال که تخیل، دانش و…  آن ها قوی و بیشتر است. اما …

( ابتلای من در چنبره‌ی استمرار و یک نیاز سمجی افتاده که به غیر از نوشتن و عاشقی با شعر کار دیگری تا این درجه از دستم بر نمی‌آید.

نخواستم یا نه؟
برای این هم جواب روشنی ندارم)

حتی اگر به قصد و عمد بخواهم بدون او باشم. و در طول دوره‌ی عمر شاعری یک چیز دیگر هم هست که هنوز نتوانسته‌ام نه از خود نه قول دیگران بنام و بنام‌ترها حتی.

( تعریف جامع
برای آن بیاورم یا که نقل کنم)

اما همین حالا می توانم بگویم که خودم آن را برای خود این گونه می‌گویم:

( شعر، آفرینش یا خلق اثری کلامی است با تمام تفاوت‌های جغرافیایی، ‌سرزمینی وقول‌‌ها و ملت‌ها، بیان درد و رنج و آرزوهای آدمی است که به او شاعر می‌گویند. معلوم است به شکلی منحصر به خود)

که انگار دوست دارد به شکلی، مأمن و پناهگاهی مطمئن برای خود بیابد یا که بنا کند. با همه‌ی جنبه‌های سیاسی، اقتصادی،‌ اجتماعی، ‌اخلاقی …

در نهایت اما چون امانتی فسادناپذیر در کلمات، و اعتبار و ماندگاری معدودی در عصر خود و بعد خود بر بیشماران، ربط دارد به میزان و اندازه‌ی قابلیت‌های رشد یا بنده نه که فسادپذیر.

و همیشه در کنار یا همزمان با معدودها ، سایه‌ها یا جرقه‌هایی بودند و هستند که در نقطه‌ای متوقف شده و گاه حال نقطه‌های یک نقطه چین و غیره را می‌یابند.

و بر خلاف آنچه شایع و رایج و متداول است یا می‌شود

 شعر، با همه‌ی حرمتی که به شأن انسان و آدم قایل است بیشتر ارجمندی‌‌اش اما

( در نزد کسانی اعتبار دارد که خود تا حدودی می‌توانند در کنار شاعر و شعر واقعی، حضوری دیگر گونه یا اصطلاحاً شاعرانه می‌گیرند یا که دارند)

زیرا آن که برای تمتع و لذت یا بهره‌مندی از شعر با کم‌ترین مایه ی دانش در صدد درستی و محشون شدن با آن است به مقصود نمی‌رسد

یعنی( مخاطبین واقعی شعر و شاعر کسانی هستند که خود به گونه‌ای به درجه‌ای دغدغه‌ی زیبایی، حقیقت، خرد، عشق، ‌عدالت و … دارند و رمز همذات، همزاد پنداری در احساس همدلی یافتن در متولاتی که گفته شد، حقیقت ، زیبائی )

و در اینجاست که شعر همواره ارزنده با همه‌ی ظاهر مردمی بودن داشتن و عوامانه بودن تظاهرش،

[ سهم فرزانگی‌اش را به خواص خواننده هدیه می کند یا که خواننده‌ی خاص و حرفه‌ای ]

و شانی دارد که هرگز نخواسته حمل کننده محض بار فَلسفه، تاریخ، سیاست، ‌مشاغل و… را به دوش بکشد  بلکه بر همه‌ی آن‌ها منت دارد.

کتاب های من

علاوه بر کتاب‌هایی که از من چاپ و در دسترس هستند چون اولین یا جلد اول مجموعه‌ی اشعار( کلیات مثلاً) چاپ افراز، سال ۹۸ و در هزار صفحه و کتاب های مجزای دیگر که نام های شان را بیاورم.  اگر چه نامرتب شاید، کتاب‌هایی و یا دفترهایی هم در یا از پیش از انقلاب ، به بعد از من در جاهایی به سر می‌برند شامل:

( بر آیه و
اقیانوس) که نزد مرحوم شمس آل احمد انتشارات( رواق) به سال ۵۶ که خورد به انقلاب و
بلاتکلیفی( رواق) کتاب دیگر با نام( خموشیِ سوسن) نزد( انتشارات فاریاب) ناشر
کتاب( اوراق مصور) رمبور “الهی”. که مجموعه ای
از شعرهای من در تماشا بود و چند شعر دیگر. کتاب دیگری به نام( افلاطون – تون، ‌به سایه) که نزد انتشارات سبز با مدیریت آقای
طهماسبی بود که ایران نیستند.

و دو کتاب شعر کودکان و نوجوانان به نام‌های( بچه ی کارگر) ( و منظومه ی دیگر ) که قرار شد به وسیله‌ی – توسط ( نشر کتیبه) چاپ و پخش و حتی آماده‌ی پخش بودند که نشر پلمپ شد.

و نیز منظومه‌ی( شصت) که نزد یاد سیاوش کسرایی به امانت ماند. که بخشی از آن در مجموعه‌ی هفتاد سال عاشقانه زنده‌یاد محمد مختاری، چاپ شد.

اما کتاب هایی که
از سال شصت به این سو از من چاپ شده :

 1- با کودک و کبوتر    2- نرگس فردا               3- سپیدی جهان         4- الواح شفاهی

۵- اوراق
لاژورد          6- فاخته ی هیمالیا        7- علف یونان به لغت عذرا

۸- دفتر
شطرنجی       9- سب بابه                    10- به لامکان به نرگس ها

۱۱- حکمت
مخروبه        12- بال برف                    13- نیمرخ آهو              14- پرتره

۱۵- بنفش پارچه
ای       16- داغ . بی . بی             17- پوست مار

۱۸- این زین که
اسب ندارد          19- به سایه       20- پاسخ سپید و …

اما حالا من به مسایلی اشاره می‌کنم که در واقع
حاصل و محصول نگاه امروز من در ارتباط با شعر و شاعر است. که ممکن است در آن جواب‌های
بعضی سوالات و دغدغه‌های شاعران جوان‌تر هم لحاظ و دیده شود.

بدون آنکه  هیچ شاعر یا گروهی را از نظر و نگاه مقصود یا منظورمند گذرانده یا بگذرانم، تجربیات را می‌گویم به عنوان شاعری که هرگز برای ذوق و ذائقه‌ی شعری تن به محرومیت ناشی از قلم ذوق و جهت داده باشد. یعنی همانقدر که با شعر سپید اخت و مانوس به اصطلاح در قالب کلاسیک غزل و رباعی نیز در ارتباط و پیوند و در حد توان خود سرودن بود.

دیده و خوانده شده و می‌شود که چرا شعر امروز ما به قدر فلان دوره یا دهه‌ی شکوهمند یا طلایی نیست؟

ساده ترین جواب این است که قراره نبوده و نیست
با جمعیتی سه برابر و ارتباطات سریع و حتی هولناک شاعران چون نامداران آن سال‌ها
ظهور کنند. نه ممکن است نه الزامی است.

مهم این است که به ذخیره های شعری- هنری سرزمین آثار و نام‌هایی اضافه شده و می‌شود و خواهد شد.

عده‌ای از من در مورد دیده شدن یا نشدن نام‌هایی می‌پرسند. همیشه همین‌طور بوده. مهم این است شاعر بدون دغدغه‌ی نام یا شعرش با شعرعاشقی کند معلوم است که تبلیغ، معرفی و هزار مسئله آشکار و پنهان در پرکشیدن نام‌هایی موثر واقع می‌شود اما محال است بتوان شاعران واقعی را برای همیشه در محاق قرار داد.

هیچکس نیست که دلش نخواهد دیده شود، محبوب شود،
مشهور شود. این ادعا و مدعا دروغ محض است. دیدن همیشگی اما از آنِ آن شعری است که
خودش معرف خودش است.

شعر آوانگارد یا پیشرو در مقایسه با آثار همزمان خود، اول سنجیده می‌شود اما آوانگارد دائمی از سطح و مرز موقت رد می‌شود. عبور می‌کند.

ممکن است شعری از رودکی پیشروتر از شعر شاعری
حتی با سن بالا و زنده در روز باشد.

همه‌ی حرکت‌های گروهی با همه‌ی ارجمندی‌شان روزی به اشباع می‌رسند. بدیهی می‌شوند. حتی گاه آزارنده‌اند برای برخی مخاطبان که در نگاه جوانی‌ی خود درجا می‌زنند.

آوانگارد همواره اما وسعت و ظرفیتی دارد که از موانع مستحکم زمان می‌گذرد، یعنی عبور از مراحلی که بعد از بروز ممکن است، جلوه‌های آسانی در آن تصور یا مشاهده شود.

گاهی واقعاً دشوار تا حد ناممکن، نشان دادن تعالی در امری هنری -اینجا شعر- تعالی را می‌توان حس کرد.

تنزل یاددادنی، آموختنی و گاه دستوری است  تعالی اما امری فردی است که فعل و انفعالات
روحی- ضمیری‌اش را نمی‌توان حتی ترسیم کرد.

من به تدریج و مرور فرق بین مفاهیمی چون مبارزه، انقلاب، تفکر و اندیشه را یاد گرفته‌ام و هرگز قرار نبود و قول نداده‌ام که تا آخر عمر بر چیزی تا حد مرگ تکیه و تاکید داشته باشم شعر من، شعر من به عنوان یک شاعر است. شاعری که برای اثبات خود، مدام به شعر خود یا یکی دو نام سنجاق و ضمیمه می‌شود عاقبت مشخص می‌شود که بدون تمهیدات غیر لازم چه اندازه وزن دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چند شعر

چون حقیقت روح که بر من پنهان است

که با فرجام بعضی از دوست داشتن‌ها

به این‌ها نیز فکر می‌کنم

در پاسخ به چهره‌ای پنهان به یک گل

به صراحت اما نمی‌توانم چیزی بگویم

جوانی‌ی خویش ولی یه یاد من آمد

بعد دیدم که دارم به مجسمه‌ای یرنزی خیره‌ام

یا که نیم‌تنه‌ای از گچ

دیگر می‌پذیرم اما

که توقع خود از چشم‌هایی را

طوری تنظیم کنم

که بعد آن دچار اندوه نسازم

خود را و دل بی‌گناه کسی را

که می‌توانم دوست داشته باشم

تا به نقطه یا خطی که

او می‌کشد به روز خود

۲

گرفتم به شکل یک پرنده در بیایم

به یک روز

تضمینی هست اما

که روزهای زیباتری به انتظار من باشد

من که نمی‌توانم

ساده‌ترین منظورم را به وضوح بگویم

من که نباید بپرسم

منظورت از این پرسش چیست

که فقط گوش کنم باید

گرفتم به زیباترین شکل موجودی در بیایم

که نباید نامی برای خود انتخاب کنم

من که تمام عمرم مکث بلندی بود

در بین دو ندانستن

که فقط توانستم رنج‌های‌ام را

ثبت کنم به پنهانی

می خواهم به اختیار خود بمیرم.

۳

پرسش‌های من می‌تواند

دیوانه کند هر کسی را

حتی خودِ خودم را

که ناگریز قناعت به خود کرده

دیگر هیچ نگاهی به دردم نمی‌خورد

چه نام‌هایی که دیدم بعداً

که تنها به روی کاغذ بود

که بلندایی داشت

من اما در چشم‌هایی خطرهایی می‌دیدم

که در خنجر نیست

عاقلی؟

هرمز علی‌پور