شعری از امرالله اورکی

شعری از امرالله اورکی   تا خواستم بگویم که شاعر نیستم من هزار اشاره به تاریکی شد که شب را تو به آسمان سنجاق کرده ای و من که پله ها را یکی یکی برداشتم اما زندگی حرف های افتادن مردی را داشت که از پاهای خود که از چشم های تو دست من نبود […]