داستانی از مرضیه کمالوند

ماهی کور مرضیه کمالوند آب غار سیاه تر شده بود. سیاه تر از همیشه. می دانستم منتظرم شده. آمده تا لب غار. خودم را که درون حفره چاه مانند غار انداختم تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن. نه از سردی آب باشد نه. می دانستم هست. دست می برم تا موهای سیاه بلندش را بگیرم. […]