دو شعر از موسی توماج ایری

دو شعر از موسی توماج ایری شعر اول انجیر کهنسال در آن ظهر دم کرده دخترک از حیاط خاک‌آلود تابستان گذشت تابی پوسید و قلبی خشکید بر تنه‌ی انجیر کهنسال * شب از راه رسید حیاط خلوت بود آنسو در باغ جشنی برپاست میوه‌های ممنوع درشت می‌رقصند و انگشتان گناه بی‌تابند فاصله‌های ناکامی، طولانی چراغ‌های […]