روایت تاریکی، داستان شرارت/ آرش ذوالفقاری

. . . . یادداشتی بر رمان کوتاه «پیرزنِ جوانی که خواهر من بود» از «برگ هیچ درختی» شروع می‌کنم، رمان کوتاه دیگری از صمد طاهری. سیامک، راوی داستان که با دانستنِ کشته شدنِ بوقلمونی که هر روز می‌دیده منقلب می‌شود، یا بعدتر با دیدن لاشه‌ی بوقلمونی در کنج حیاطِ میزبانشان از خوردن گوشتش امتناع […]